۱۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

خنده بی خودی

یک عصر پنج شنبه،

به نظرتون چه کاری می شه کرد؟

بیرون نمی خوام برم. شلوغی این موقع هفته اصصصصصصلا بهم حال نمیده

پخت و پز هم، به آدم سیر مزه نمی کنه

فکر کنم اگه میوه بخورم باحال باشه!! آره! پرتقال درشتی که رو یخچاله، می تونه طعم لحظه رو عوض کنه!

ولی بطور کلی، هیییییییییییییییچ انگیزه ای، کاری، هیچ چیزی جلبم نمی کنه !


آبجی خانوم می خواد عدسی بذاره

مامانم بهش گفته با چنگت پیمانه کن

اینم فکر کرده که اشکال کار از پیمانه بوده، اولش چنگ چنگ عدس بر میداره ، بعد می ریزه تو پیمانه همیشگی، با شک نگاه می کنه بهش، به نظرش میاد کمه!

دیوانه است! می گه عدس که باد نمی کنه که ! به نظرم کمه!

به قول ماها، یک چنگ هم بذاری(!) پیمانه می کنه!

یعنی یک چنگ که انگشتش به هم بیاد

لابد خیلی عقلش نمی رسه که اندازه چنگش با چنگ مامانش فرق داره، 

خخخخخخخخخخخ!

نوشته بود مردم می رن کره ماه، ما دو تا پامونو می کنیم تو یک پاچه شلوارمون نیم سا عت از خنده روده بر می شیم، خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر

هه هه

غر نزدما

از قضا، جالبه. 

جالب نه

یعنی می شه به همه اینها هم، لبخند زد و گذشت...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

الکی2



خشم یعنی تسلیم شدن در برابر همان جهالتی که فلان !


تلویزیون خارجه داره راجع به فرانسه صحبت می کنه

نامة شوهر یکی از قربانیان به قتّال!

(قتّال به ضمّ قاف، از ابداعات خودمه! همین الان یهویی. )


گویا دیشب که من تو راه بوده ام، 

پلیس فرانسه تونسته یک خونه با هشت نفر از حضرات مرتبط را پیدا کنه و الخ.

داشتم فکر می کردم یکی از تفاوتهای ما با فرانسه هم همینه.

اینکه اینها تونستند طی دو روز از صفر مطلق برسند به همه چیز

ما ساااااااااااااااااااااااااااال می گذره و ، پیدا نمی کنیم مجرم رو.

بیخیال . بهتره نگم.


عرض به حضور انورتون، 

یک عاااااااالمه خوابیدم. 

یک عااااااااااااااالمه!

ولی خیلی کار دارم که بکنم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

خواب!

عین اسب خسته ام!

خوابم میاد و یکم پای چپم مالش دلش می خواد.

کلا، مسخره بود کار کردن امروزم منتهی،


روزهای آفتابی، خونه گازم می گیره. نمی تونم بمونم تو خونه.


بخصوص اگه هواش گرم باشه و بخاری یا شوفاژی هم روشن باشه!


خلاصه،

خوابم میاد!

فردا اگه وقت کنم باید کولر رو جمع کنم

فی الواقع،

آبشو خالی کنم و بشورمشو پلاستیک پیچش کنم که باد نیاد تو.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

بودن خالی

پریشب ها که می رفتیم دنبال فهیمه، جلوی خونه پدرخانومش اینها،
حرف این شد که مرحوم پدرخانومه، تا وقتی که بود، خیلی همه چیز جوری دیگه بود.
روابط، مرکز ثقل فامیل، مهمونی ها، گردش ها، الخ
بحث اینه که بعضی ها،
و نه
همه
همه آدمها
وقتی نباشند معلوم می شه که چی بودند!
خیلی ها
و نه،
همه،
همین که باشند،
وجودشون
منشا خیلی از کارهاست.
فرق داره با نبودنشون...
فرق نمی کنه آدم خوبی باشه یا بد، اصلا.
همون آدم بده هم، وقتی نباشه،
آی نفس راحتی می کشند ملّت!
پس فرق می کنه که باشند یا نه!
نه ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شکمباره!


خسسسسسسسسسسسته است تنم!

دیشب دوازده رسیدم خونه، الانم اداره ام.

خوش گذشت!

ماموریت است و غذاش!

با این رویکرد،

ماموریت، فقط ماموریت تهران!

والله!

جنوب که می رفتیم من حاضر بودم تمام طول سفر فقط نون و ماست بخورم، اونم چیز با کیفیتی گیر نمی اومد!

افتضّاح!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

استرس


عرض به حضور انورتون، قراره هفت و نیم فلانه جا باشم بریم دنبال همکارها فلان بکنیم.

یعنی که بریم ته ران

از خدا پنهان نیست ، از شما چه پنهان،

جلسه ای است بزرگ و حسب آنچه ارائه خواهد شد تصمیماتی اتخاذ خواهد شد کلان!

در مقوله اقتصاد است همه اینها . 

و متاسفانه، متاسفانه ،متاسفانه،

عروس هر دو تا جلسه هم،

بنده می باشم!

عجججججججججب کار مزخرفی که من دارم!

والله!

آی حال می داد آدم کارش که تمام می شد و می کرد،

مسوولیتش هم تمام می شد!

شده سبزی بخری ؟

سبزی فروشه همینکه پولشو گرفت، کارش و مسوولیتش تمام است! شما می خوای قرمه بادمجون درست کن با سبزی اش می خوای زهر هلاهل! ربطی به اون نداره! حتی دکتر هم بگه فلانه کس از خوردن سبزی مسموم شده، می گن شده که شده! نمی رن یقه سبزی فروش رو بگیرند!

هعی! 

بگذریم.

یکم ساز بزنیم و یک چایی بخوریم و جمع کنیم بریم ته رون بخوابیم فردا بیان بکننمون!

هرچی هم می نویسم این استرس نامرد تخلّی نمی شه ازم!

چه کنم !؟

هه هه فردا این موقع امیدوارم تمام شده باشه، هااااااااااااااااااااااااااااااااا!

والله !



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

عبرت


من تاریخم خوب نیست

یعنی

وقتی امشب پشت ماشین بودم و داشتم فکر می کردم آیا خلفای عبّاسی بودند که اسلام رو تا اروپا بسط دادند یا امویان بودند،

هیچی یادم نیومد.

مهم هم نبود راستش

داشتم با خودم فکر می کردم که امرای عبّاسی،

یا حالا اموی

یا هر خری

فکر می کردم با اینها چطور برخورد شد زمانی که مردند.

ذهنیت من اینه که تمااااااااامشون از دم تو جهنّم اند منتهی

ذهنیت من که ملاک نیست. اصلا نمی دونم این ذهنیت از کجا واسه من شکل گرفته است. میدونید؟

امشب، بیخودکی، داشتم فکر می کرد که اینها،

هرکی که بودند

کلّ همّ و غمّ خودشونو دولتشون و اعتبار و توانشون رو گذاشتند که اسلام، گسترده بشه

و شد!

قاعدتا باید پاداش خوبی بگیرند

حداقل اینه که جهنّم دیگه دستمزد شایسته ای نیست برای اینها!

هست؟

نمی دونم

کاش مثل اسناد طبقه بندی شده ناسا که هر سی چهل سالی یکبار از محرمانه بودن در میاد و هر روزنامه در پیتی هم منتشرش می کنه

اوضاع آخر عاقبت حکّام هم یک سی چهل پنجاه سالی بعد از مرگشون روشن می شد.

خدا که فرشته زیاد داره، یکی هم می ذاشت که بیاد به ترتیب بگه چه به سر هرکی اومد!

عبرت بهتری نبود؟!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تنهایی؟


امروز بازم پسر طیبه تو تلگرام پیام داد.

می گه عکس شماره نمی دونم چندمت که با ساز است که !

با خودم فکر کردم این پسره، هم جنس باز شده؟ چه کارش به پروفایل منه!!!

والله!

فکر کنم از تنهایی و بیکسی باشه.

 وگرنه ایییییییییییییییینهمه آدم، چرا گیر داده به من. اونم تو تهرون به اون بزرگی!

نمی دونم.



منبر دوم:

آقا جسارت به کسی نباشه، 

من خودمم تا همین شش ماه پیش پراید سوار می شدم

منتهی

به نظرم رابطه کاااااااااملا مستقیمی بین شعور آدمها و ماشینشون وجود داره!

آقاهرچی آدمه که مثل گاااااااااو رانندگی می کنه،

وقتی جلو می زنه و رد می شه

پراید سواره!

خب زشته! بی فرهنگ! 

والله اگه راه باز باشه بقیه ماشینها چلاق نیستند! تند تر از تو می تونند برن! خب چه وضعشه!


منبر سوم:

فرداشب این ساعتها قطعاً تو جاده باشم. 

مسیر، تهران!

چقدر من بدم میاد از جاده!

یک پارادوکسی هم پیش اومده اینکه با ماشین شرکت برم بهتره، یا با اتوبوس

راستش، کلاس و راحتی و چه میدونم بساط شام و الخ اگه ملاک باشه، خب ماشین اداره بهتره

ولی، اینقدر که لجم می گیره از هم نشینی با راننده جماعت،

ترجیح می دم جزو اون گروهی باشم که با اتوبوس می ره

بهرحال اتوبوس هم مسخره بازی های خودشو داره و هی سوار پیاده شدنها و تاکسی گرفتن و اینها

نمی دونم.

یک راننده مینی بوس شده رئیس شرکت ما، تصمیم گرفته کارشناس رو با اتوبوس بفرسته ماموریت.

اونقدر زورم هست که وادارش کنم ماشین بذاره برام منتهی

مشکل از داخل است! نمی دونم کدوم این دو تا وسیله، در مجموع راحت تر و امن تر است برام.


منبر چهارم:

فعلاً هیچی!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

گر گرفتگی!


می گه که،

شهدا

به لحظه که نزدیکتر می شدند هی ضربانشون می رفته بالا و گر می گرفته صورتشون و از این صحبتها

نمی دونم کی می گفت یا گفت. یک جایی خونده باشم شاید. از اون متونی که قطعاً کسی که شهید شده نیومده تعریف کنه بلکه ذهنیات احیاناً یک کسی هست که خیلی حس رو گرفته است. نمی دونم

حالا ما هم هرچی به جلسه نزدیکتر می شیم و حجم کارهای نکرده بیشتر روشن می شه،

بیشتر گر می گیریم!

خخخخخخخخخخخخخ!

ولی خوشم میاد.

کاری که بلدم رو، حتی وقتی نکرده ام، می تونم مدیریت کنم و تخمین مناسبی ازش بزنم.

امان از کارهایی که بلد نیستم! اعصاااااااااااااابم خراب می شه توش!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کار در خانه!


به آبچی خانوم می گم من از عصر تا حالا چکار می کردم که هیچ کاری نکردم؟!

الانم که خوابم میاد!


شبتون خرّّّّم !

آخر هفته جلسه داریم، با یک دنیا کار نکرده !

بده ها، آدم تو خونه یاد کار باشه

سر کار یاد خونه



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah