۱۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تهران

پسرم جمال!

دیشب پدرت در آمد پسرم، در آمدنی !

هنوز که هنوز است زانوهای من ذق ذق می کند از بس صعوبت کشیدم در تنگنای سه تایی نشستن در عقب یک سمند!

حوالی شش عصر جلسه ها تمام شد و در گرگ و میش که چه عرض کنم، در گرگ خاکستری رنگ غروب سرد نسبتاً نم تهران بی رحم، کنار بزرگراه مدرس، سلندون شدیم!

هشت نفر کارنشناس بودیم، دو تا ماشین دربست گرفتیم که ما رو بذاره بعد از تونل توحید و راننده هامونو فرستادیم همونجا که مثلاً یکم ترافیک رو شکسته باشیم.

راننده ما، که از قضا جلوتو هم راه افتاد، تا تونل رو رفت، بعدش گفت از بالا خلوت تره! با بووووووق و زارت و زورت و چراغ و الخ، راهشو باز کرد که نره توی تونل!

نشون به اون نشون که عقبی ها رسیده بودند سر قرار و چهل دقیقه هم مانده بودند و ما بعد از یک عاااااااااالمه که دیگه من نزدیک به گلاب به روتون شده بودم از کمبود اکسیژن هوا، رسیدیم به خروجی تونل توحید منتهی،

در لاین مقابل!

نمی دونم چه کرد یارو، فقط می دونم روش نشد دیگه ازمون کرایه بگیره و فقط بیست هزار تومن برداشت.

تمام مدت یک کیف سنگین هم روی پای من بود و صندلی عقب نشسته بودم وسط دو تا غولچه! تنگ و تار و خفه، گاهی دلم می خواست التماسشون کنم ولم کنید من پیاده میام!!

بهرحال گذشت

رسیدیم به ماشینهای خودمون و بازم به جرم قلمی بودم چهارتامونو کردند تو یک ماشین و باز، جا تنگ بود و من دراز!

هنوز زانوهام ذق ذق می کنه از تنگی جا (می دونم گفته بودما، اما خاصیت ذق ذق همینه که تکرار می شه مدام)

به هر روی،

اومدیم تا اصفهان.

وسط راه رفتیم رستوران مهتاب.

من که از بس ناهار خورده بودم دیگه جا نداشتم و بقیه هم همچنین منتهی به وضوح می شد بغض  حضرات رو در خرج تراشی واسه شرکت مشاهده کرد! زورکی می خواستند بخورند که خورده باشند!

پنج نفر سالاد بار!

یک تغار سوپ قارچ خوردم و یک تغار ماست خیار و یک بشقاب سالاد و اینها. 

بد نبود. دوست می دارم زیاد.

از قرار شد شصت هزار.

انصافاً بابت جیش و نماز چیزی سوا نگرفتند منتهی.

دردسر ندم بهت جمال، حوالی یک نصفه شب ترمینال کاوه بودم. تمام شیشه های ماشینم یخ زده بود! یک عالمه منتظر شدم یخش باز بشه و بعدش نوزده هزار تومن پول پارکینگ دادم واسه حدود 44 ساعت و بعد روندم اومدم تا خونه، به قول رفیقمون مریم خانوم، شهر دلگیر بهارستان.

یک چایی بار گذاشتم و دیگه یادم نمیاد، خفتم . خفتنی.

خیییییییییییلی ولی دلم چیز می خواست.

بگذریم.

باقی به بعد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

جلسه

عین اسب خوابم نیاد.

منتظر شروع جلسه ایم.

تا ظهر،صافمون میکنند،قطعا. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

غربت...

غربت،همییییشه،گزنده بوده و هست،

حتی تو قلب پایتخت،

میدون فاطمی

فکوری

الخ!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شکر بارون

بعد از یک کاهش دمای محسوس،

الان داره بارون میاد

بارون،

وقتی جای آدم خشک باشه و گرم باشه و بوی غذا توش به راه باشه،

البته که قشنگه !

فی الواقع،

بارون، به خودی خود بی رنگه

این شرایط افراد است که بارون رو به رنگ شادد و رمانتیک و قشنگ و عشقولانه جلوه می ده

یا 

سرد و سیاه، عین هاشوری کجراه به لحظه های سخت نمایشش می ده


ما شام، عدسی داریم

یک عالمه میوه از قاسمی خریدیم و 

همین!

مگه قراره چه خبر باشه تو یک شب معمولی؟

خیلی هم خوبه. 

شکر خدا


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

دعا


زنک، روضه می گیره، واسه یک نوحه خون از جنس خودش، هر سه روز صد و پنجاه هزار تومن فقط خرج حنجره می ده،

بعد بهش می گم شارژتو بده، می گه داده ام!

می گم رسیدتو بیار

رسید آورده نه خط خوردگی داره نه تناقض داره صاف و خوش خط نوشته هفت هزار تومن،

می گه این بیست و هفت هزار تومن است!

می گم خانوم! بخون!

می گه اشتباه نوشتی منم حواسم نبوده حالا که اینجوره نصفشو تو بده نصفشو من!

یعنی ها، اگه اون خرج های عرفانی اش رو نمی دیدم،

شاید می گفتم نداره، من می دم به جاش

اما این مدلی دیگه ترش کردم!

اولاق !


اما بعد.

هوا خعلی ناجوانمردانه سرد شده است!

افتضضضضاح!

خدا به فریاد فقیر و ضعیف و ابن السبیل برسه

به فریاد کارتن خواب ها ،

سربازها

و دانشجوهای در راه مانده !

والله!

گیر نکرده اید بفهمید چی می گم! 

خدا به سرتون نیاره انشاالله و 

نفهم از دنیا برید، 

تو این یک مورد اقلاً !



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تعادل


من از بی حوصله ترین آدمهای روزگار بوده ام،
و هستم هنوز
خیلی کم طاقت
خیلی!
چون همیشه خودم بوده ام، 
تنها،
همگام شدن با یکی دیگه بسیار سخت بوده برام.
حالا اینو بذارید کنار اینکه حوصله دارهاش هم از خرید رفتن با خانومها، منزجرند!
بعد یکم به ریش من بخندید که با اون وصفی که از خودم گفتم،
پا می شم می رم خرید!
اونم با یک زن !!!

چو گویی که وام خرد توختم
همه آنچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار !

الانه هم، بازی نغز روزگاره ، گمونم!
نمی دونم.

وضع موجود رو با نظریه تعادلی خودمم می تونم توجیه کنم!
اینکه، اگه کسی یک کاری رو یک مدت نکرد، بعداً با فشردگی بیشتری انجامش می ده جوری که متوسط انجام دادن اون کار رو کل دوره زندگی اش، مقداری مشخص و متعادل خواهد بود.
فرض کنید شما خا ویار نخورده باشید
بعد یک جوری می شه که یک مدت فقققققققققط خاویار می خورید
متوسط که بگیرید، انگار در طی عمرتون، خاویار هم می خورده اید!
فقط یک جاهای این نظریه ظالمانه هست
هم اون مدتی که دلتون می خواسته بخورید و بدنتون لازم داشته و از نخوردنش مرض گرفته اید
هم اون مدتی که از زیاد خوردنش، به ریق می افتید!
این اشکالات باعث می شه پایه های نظریه ام شل بشه! چون از عدل الهی و حکمت و الخ، دور می شه یکم.

سر می زنم بازم.عزّت زیاد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

اعجاز محیط

چندی پیش، تهران،

یک جلسه ای داشتیم،

دست بر قضا یک بابایی که ناف دهات خود ما هم  نطفه اش بسته شده بود، اونجا کار می کرد.

ایشون که ما رو نشناخت ما هم آشنایی ندادیم منتهی،

طرف یک اوا خواهری شده بود که نگو!

کلی موشو شونه زده بود و سه تیغ کرده بود و عین آدم لباس تن کرده بود، آدم کیف می کرد.

حالا این ترنج خانوم اومده هی خیر و شر می کنه می گه برم تهران یا بمونم!

پاشو برو بابا. این رفیق ما اگه تو آبادی مونده بود الانه بلوز ده سال قبلش رو تن میکرد و بجای بوی ادکلن بوی پهن می داد !

پاشو برو شهر!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

ساده وصاااااادق

چه خبر بوده دیروز، یک عااااالمه آدم به وب من سر زده اند ؟!

نکنه خبریه خودم بی خبرم؟


می گفت ملاّ می خواسته مردم رو سر کار بذاره بخنده بهشون

می ره تو میدون هوار می زنه ملّت، فلانکی تو خونه اش نذری می ده

ییهو می بینه صغیر و کبیر جمع کردند و کاسه به دست ، به دّو، می رن سمت مقصد مذکور

یکم ریششو می خارونه،

می گه نکنه جدی جدی بدن؟

خودشم شروع می کنه دنبال جمعیت دویدن به طرف خونه یارو!



جداً ها! ملّای زمان گذشته، یکم سادگی هم تو ذاتش بوده هنوز!

تنها یکم !


ساده و صاااادق...

یاد آهنگ شب زده از ابی افتادم:

عزیز بومی ای هم قبیله رو اسب غربت چه خوش نشستی

تو این ولایت ای با اصالت تو مونده بودی تو هم شکستی

تشنه و مومن به تشنه موندن غرور اسم دیار ما بود

اون که سپردی به باد حسرت تمام دار و ندار ما بود

کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد ای عاشق

که پر کشیدی بی پروا به جست و جوی شقایق

کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم

کنار ما باش که با هم خورشید و بیرون بیاریم

هزار پرنده مثل تو عاشق گذشتن از شب به نیت روز

رفتن و رفتن ساده و صادق نیومدن باز اما تا امروز

خدا به همرات ای خسته از شب اما سفر نیست علاج این درد

راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زده برگرد


خدایی، این نسلی که رفت، دیگه کسی جاشونو پر نکرد! از خواننده اش تا نوازنده و ترانه سرا و الخ.

کیوان ساکت تار می زنه، ا ونقدر زخمه اش شفّافه که من نمی دونم اینو به کجای ساز چطوری می زنه نامرد!

حالا این دگوری های امروزی، با سه تار کمونچه می زنه می گه نو آوری کرده است! تو روح بابات که ریدی به موسیقی رفت.

خب نمی تونی ، نزن. می میری؟




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تلاطم


مجدداً،

فرمایشی ندارم!

ببخشید که هی سر می زنید و دست خالی بر می گردید،

هااااااااا!

والله.


اخبار دنیا رو هی گوش دادم

نه از ابولا خبری هست دیگه،

نه داعش در صدر اخبار است

نه فوتبال تب داره 

هیچ!

انگار دنیا مرده باشه!

یا اگه نمرده

عین دنیای منه !

آروووووووم...

راکد

کم تلاطم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

بی حال

فرمایشی نیست.

چه عرض کنم.

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

فقط.

عین خر، مشغولیم به کارهای حجیم و بیهوده!

اگر نه بیهوده،

اما بی ارزش

کم ارزش.

کنفرانس کاهش گازهای گلخانه ای با کف و سوت و هورا کارشو می بره جلو

درحالی که شما تو ایران از کنار یک خاور بخوای رد بشی،

حس خفگی بهت دست می ده!

از بس ذرات معلق مشهود می فرسته تو هوا

و هییییییییییییییییییییییچ کلیدی هم به مشکلش کارگر نیست.

به وزیر نفت می گن آلودگی رفع نشد،

می گه ما اگه نبودیم الان خیلی بدتر بود!

چی بهش بگه آدم؟

چی می تونه بگه!

تو اگه نبودی، چه بسا بهتر بود!

ادّعاست. خرج بر نمی داره


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah