کسی مطلبی نداره؟
فرمایشی،
عرضی،
نقلی،
هیچ؟!
خعلی خب.
خووووب، انشاالله امروز یکم مفید تر باشه. چطوره؟
از صبح چندتا پازل حل کرده ام و
دیگر هیچ!
جدا مرده شور فضای مجازی رو ببره که آدم آخرش توش تنهاست! از اینهمه آدم یکی شون بگی زنده باشه، نیست!
رابطه آدم با دنیای مجاز، عین رابطه اش با قبرستونه!
یک آدمه که می تونه صحبت کنه،
و یک عاااااااااالمه که معتقدیم وجود دارند،
هوش دارند،
گوش دارند،
اما از سایر علایم حیاتی بحمد الله و المنه، بی بهره اند!
حتی به لحاظ آسیب رسانی هم، هم مجازی ها می تونند به آدم آسیب برسونند و هم ارواح!
آقا چه عرض کنم.
شما دلت که پر باشه می تونی بری قبرستون و تااااااااااااااا دلت خالی بشه، هی حرف بزنی!
عین فضای وب!
نه غمی به دل نه کسی به بند باغچه ها پر از گل شاه پسند!
گفتم گل، یاد گلهای امسال افتادم. آقا شنیدید آینه و شمعدون؟ حالا من می گم آینه و شمعدونی! یک گل شمعدونی که تازه گل داده بود گذاشتم بیخ آینه، اونقدر فضا و حسّ قدیمی و صمیمی ای می ده که خدا می دونه! والله!
آزمون کنید، تصدیق می کنید لابد.
عزّت مزید
آقا جون، به هیچ نوشته ای محتوای گلایه، غر، طلبکاری، شکوه، الخ، پاسخ نمی دم!
یعنی پاسخی هم ندارم که بدم! این حرکات فقط کار زنهاست که بشینن هی کش و واکش کنند! من معذورم. کسی خوشش میاد،
باشه.
خوشش نمیاد،
بره جایی که خوشش باشه.
من اگه حوصله اره دادن و مته گرفتن داشتم، زن می گرفتم! دیگه سند از این بالاتر؟!
بس که بد می گذرد زندگی اهل زمین
مردم از عمر چو سالی گذرد، عید کنند!
اینم یک تعبیرشه.
عیدتون مبارک انشالله
روزگارتون خرّم!
بطور کلی، می شه گفت مسخره بود!
ما کلا سه تا خونه رفتیم.
بیشتر هم نداشتیم که بریم!
فردا هم لابد اونها میان دیدن بابام اینها.
پس فردا من در نقش راننده، بابام اینها رو می برم بازدید اونها!
و تمام می شه ماجرا!
مسخره نیست به نظر شما؟
به نظر من که مسخره است.
امروز یک چراغ رو رد کردم. فکر کنم جریمه ام کنند.
یکمی هم بر و بچ رو با ماشین چرخوندم. چقدر کف این ماشین پایینه! دو جا گیر کرد و بدجور صدا داد! اصلا موانع بلندی نبودند نمی دونم چرا باید گیر کنند. حوصله ام نشد سرک بکشم زیر ماشین. بعدا می کشم ببینم چی بوده ماجرا.
وضعیت آب، اسف بار است! بطور کلی چشمه ها آب نداره و هیچ برفی روی کوهها نیست. این یعنی حسن باید فکر واردات آب باشه! یکمی جدی تر از واردات بنزین حتی!
تا چشممون در آد!
یک عالمه از زونکن و کلاسورهای زمان فوق لیسانسمو ریختم بیرون و،
کلا یک باریکه ازشون نگه داشتم و ،
باقی رو دور ریختم
در این بین، یک عالمه آدمها و اسامی بود که اصلا هیچی ازشون تو ذهنم نبود
آدمهایی که انگار روزگاری بینمون مودتی بود
نمی شناختمشون !
یادم رفته بود!
یک چند فقره هم نامه بود
یکی که به استاد راهنمام نوشته بودم!
مو به تن خودم سیخ شد!
معدومش کردم!
مرد خوبی بود. بهش ارادت داشتم. بسیار زیاد...
فقط چند تا دفترهای خوشنویسی ام رو نگه داشتم که دیگه به هم چسبیده بودند و تا بازشون می کردم پاره می شدند!
اونها رو هم دور می ریزم...
مرحله بعد...
بابام می گه،
به تنهایی عادت کرده ای، لابد اینجا بهت سخت می گذره.
راست می گه
می دونید،
راست می گه!
کلا، تعطیلات چیز خوبیه!
اصلا یادم نمیاد از صبح چه کار کردم!
در این حدفراخ!
هشت بود شاید، بیدار شدم، صبحانه کره مربا و قیماق خوردم امروز. بعدش، یکم سرچ کردم دنبال فلانه موضوع علمی. یکمی با داداشم گفتمان نمودیم و بعد، شد ظهر!
آش رشته داشتیم. با سبزی تازه! خوشمزه بود. ماها کلا به آش جماعت ارادت داریم. با قره قروت سفارشی تررررررررش!
بعدش باز خوابیدیم!
یکم ساز زدیم و عصرانه خوردیم. من لباسهای عیدمو که اساسی شسته و تمیز شده بود، اتو زدم. البته چون مامانم حساس است به این قضایا، سعی کردم لباس نو هم داشته باشم. حالا عکسش رو فردا می ذارم تلگرام.
تلگراممو راه انداختمااا! هرچند، نبودنش همه زیاد توفیر نداشت. دقت کردم دو سه روزه خونه ام، تلویزیون روشن نکرده کسی! جالبه برام! سابقه نداشت صدای این خفه باشه به مدت چند شبانه روز. جالبه برام.
آبجی خانوم کیک بار گذاشته ! منم بین لپ تابم و سازم مدام حروله می کنم. نمی دونم چقدر دوام بیارم با این کار اما مطمئنم حوصله ام سر می ره به زودی.
مدتهاست دارم سعی می کنم سر از دستگاه های موسیقی در بیارم و بفهمم چی به کیه. نشده ! هنوز متنی که فرستنده اش به گیرنده من مچ باشه، پیدا نکرده ام! منتهی،
مشغولشم!
کسی به کسی نیست چرا!
اینقدر مشغولید؟!
خوش به حالتون باشه، انشاالله!
به بابام می گم یک قاب نقره سفارش بده
یک قاب عکس!
می گه داخلش چی بذاریم؟
گفتم می پرسم براش!
حالا، چه تابلویی هست که اونقدر ارزش داره که قاب نقره سفارش بدیم براش؟!
من دلم می خواست می شد قالی کوچیک و ظریفی رو به دیوار می کوبیدم!
مشکل اینه که، اولا قالی در اون حد کوچیک نداریم!
بعدشم، این قالی های نسبتا بزرگ رو نمی شه بکوبی به دیوار! تاب نداره!
تازه اگه بکوبی هم، قالی قر می شه!
ولی فکر کنم بشه یک گلیم قشنگ رو سایز کرد و کجکی کوبید به دیوار، یکم فضا جون بگیره!
نه؟
فکر خوبیه! باید جدی بگیرمش!
همای وقتی می خونه،
آدم،
آدم که نه، منظورم خودمم،
من،
هی احساس می کنم چونه ام می خواد شل بشه و هی دلم می خواد حرف بزنم!
حرف که نه، از همین نق های بی صدا !
حرف به مدل خودم.
ولی کنترل می کنماااااااااا! راحت باشید شما!
الانه که می خوند، یک جایی داشت می گفت دیوانه چو دیوانه ببیند ، خوشش آید.
جدا، چرا ؟!
چرا؟
فکر می کنه خودش تنها نیست و کسی دیگه هم عین خودشه؟
یا فکر می کنه از یکی عاقل تره و بر یکی برتری داره؟
اصلا، دیوانگی چیه؟!
نکنه بیش فهمی باشه!
دیوانه ای دیدید که غمگین باشه؟!
غم چی؟
غم کی؟
غم چرا!
دیوانه ماییم که از همه چیز حرص می خوریم!
رفیقمون چندی قبل گوشی موبایل خرید، می گفت نمی دم که دست بچه هام! خرابش می کنند!
شب عیدی، بچه اش سرطان غدد لنفاوی گرفت!
یعنی گرفته بود، معلوم شد!
کلاً دیگه نیومد سر کار!!
به هیچ تلفنی هم واکنشی نشون نداد!
تو اس ام اس، فقط التماس دعا!
الان باور کن حاضره خودشو جر بده، بچهه رو به بهبود باشه!
اینم از اون کارهاست!
امسال سه بار رفت مشهد، یکبار کربلا!
ولی چه می فهمی آخه مش کربلا!
شاید خدا،
خدایی می کنه برات اون بالا!
انّما اموالکم و اولادکم فتنه!
می گه مال، فتنه است!
فرزند، فتنه است!
من دیروز که عینکمو گم کردم فهمیدم فتنه چیه ها! مزه هندونه ای که عین قند بود برام پا ماشین،
شد زغنبوت ! (؟)
ذات هندونه که عوض نشدش، گیرنده های ما ...