امروز هییییییییچ خری اینجا نیست!
همه رفتن!
اصلا حیاط که همیشه ده تا ماشین توش بود،
الانه با چهار تا ماشین داره نفس می کشه!
آی های !
آی وای !
خعلی خوبه !
خیلی از کارها مونده هنوز.
بخش ناجورش
آقا، من اگه مدیر می شدم،
بااااااااابایی از کارشناسم در می آوردم که خودش حظ کنه !
مردتیکه عدد داده، حاضر نیست مسوولیتشو قبول کنه ! من باشم ریز به ریز وادارشون می کنم حساب کنند، حسابهاشونو هم می گیرم ازشون، که بفهمند از رو شکمشون و حواله به تخمشون، عدد نپّرونند !
والله!
فکر کنم واسه بار دوم است که از ایساکو تماس می گیرند باهام و با کلی عزّت و احترام اجازه می گیرند که وقت منو بگیرند و بعد کیلومتر ماشینمو سوال می کنند و پشت بندش برام توضیح می دن که خودروی شما هر بیست هزار کیلومتر احتیاج به سرویس داره که باید به یکی از نمایندگی های مجاز ایساکو مراجعه کنم و هزینه ها طبق تعرفه ازم گرفته می شه!
یابو !
ملت که آلزایمر ندارند! این حد رو می فهمند!
چیزی که بعنوان خدمات پس از فروش ازتون انتظار دارند این نیست که یک یا چند تا دختر غمزه ای رو بشونی پشت تلفن و هی زنگ مردم بزنند!
انتظار، خدمات پس از فروش است! می فهمی! پس از فروش !!!
به قول پروین
صحبت فهمیدنی ها را چینی فهمیده اند!!!
(دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب آن سنگها را هم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای،
صحبت فهمیدنی ها را چنین فهمیده اند)
آقا،
شما پاستیل دوست دارید ؟
تاحال فکر کرده اید چرا همچین چیز بی مزه و معنی ای رو دوست دارید ؟!!
چطور شما که از دیدن یک سوسک، یک کرم، یک پشّه، یک دندون مصنوعی، دو برابر وزن خودتون عق می زنید،
چطوریه که شما همین اشکال محترمه رو با لذّت تمام تو دهنتون می ذارید و میک می زنید ؟!
یکی به من بگه گیج ! اینها یک اشکال قبیحه ای رو همچین میک می زنند که انگار بگو شکلات فرانسوی باشه، اشکال محترمه که اصلاً جای سوال نداره !
والله !
خعلی کارها خوب پیش می ره امّا، بطور کلی افتضاحه !
خخخخخخخخخ
حسنی تو دستش یک سیب
عکس مامانش تو جیب !
اینو این دکتوره واسه ام خوند، به تلافی اینکه، هر موقع روز تنگ است و اونها خیلی کار دارند من می رم براشون از پریش شهرضایی یک شعر بی مزه می خونم!
خخخخخخخخخخخخ!
امروز،
خیییییییییییییییییییلی زیاد کار دارم!
بدی ماجرا اینه که بخشی از این کار روی فایلهایی است که خودم آماده نکرده ام. تو اونها نمی تونم خوب شنا کنم !
ولی بخشی اش که کارهای خودمه رو،
مااااااااااااه، انجام می دم امروز!
از ظهر دیروز تا همین الان داشتم فکر می کردم چطوری و از چه راهی برم که بشه امروز ظهر سر موعدی که قول داده اند، کار تمام بشه
هه هه یافتم بالاخره !
هیچوقت سرتونو زیر نندازید و عین خر، فقط جلو نرید !
گاهی، نشستن و فکر کردن زودتر جلو می برتتون تا تلاش کردن بی خودکی!
از من بپرسید! به جون شما !!!!
هه هه، سااااااااااازمو درست نموییدم!
راستش، نکته اش نحوه پیچوندن سیم ها بود به هم که متاسفانه، متاسفانه، متاسفانه هرچی نگاه می کنم انگار هی داره باز می شه از هم!
ولی قلق پیچوندن سیم رو به تحربه کسب نموییدم و باقی اش هم که کاری نداشت.
عصری نشد بخوابم. کار بانکی داشتم و بعدش خرید و خلاصه امشب کلّه پام. کتلت درست کردم واسه شام، شامل گوشت گوساله و سویا و آرد نخودچی و پیاز و سیب زمینی و تخم مرغ و نمک و فلفل و تخم گشنیز له شده (!) و یکم سبزی معطر و خلاصه، چه دردسرتون بدم که بازم شکل کتلت نشد! به قول ما سریع پرز می شه، به کسر پ ! یعنی از هم می پاشه ! گوشتش کم بود. عمداً کم دادم دستش چون حال نمی کنم با گوشت. راستی، سیر هم توش کردم! خخخخخخ!
سد جوع دیگه. چه می شه کرد.
خوش گذشت !
رفتم پاساژ مجاور،
آقا اینقدر ساز داااااااااااااااااااااشت
اینقدر ساز دااااااااااااااااااااشت!
اینقدر ساز داااااااااااااااااااااااااااااشت !
دلم رفت!
یک تار داشت،
یک ردیییییییییییییییییییف سه تار داشت
کف دکّونش و همه جای دیگه هم پر بود از گیتار!
یک دو تار یانمی دونم چی دیگه هم داشت، از این کون گلابی ها.
یکی هم از این دسته کج ها، تنبور گمونم، از اونها داشت.
...
خیلی خوشبخت بود به نظرم !!!
نمیدونم خودشم می فهمید اینو!
یک عاااااالمه دف هم داشت!
بعد نمی دونم چرا عین اولاغ، لای اونهمه نعمت، نشسته بود زنگ می زد بجای اینکه ساز بزنه !
اولاغ !
کلی باهاش گپ زدم
بعد هم سیم خریدم، هر متر هزااااااار تومن گمونم!
چهار تا سیم بهم داد به پنج هزار تومن.
شب برم ببندم به سازم، ببینم چه صدایی می ده
همین
کتاب قصه های امیرعلی، جلد اول و دومش خعلی به دل این رفیق ما نشسته است
من که روم نمی شه بهش بگم بیار منم بخونم
خودشم که نمی گه
منم که نمی رم کتابفروشی که بخرم و بخونم
منتهی،
در این حد می شه تو نت سرچ کرد:
جمشید خان فرمودند :”این یارو همه چی چی هستن!” ... “چی رو که خودتون یارو کنین،فلان رو میدونین!” ... “فکر میکنه من فلانم یا بهمان که نتونم فرق یارو و چی چی رو بفهمم!”
!!!!!!
بخونید شما
ما آش خوردیم سر صبح !
هه هه
آش آبادان رو خیلی دوست دارم. یکی دم خونه این دکتوره اینها درست می کنه، خوشمزه می شه. یک فنجون برداشتم ازش حال اومد شمکم!
کلا آش خیلی خوبه من دوست دارم.
عرض کنم که دوست قدیمی تشکر از بابت پیشنهادتون واسه تعمیر ساز. چیزی که داغون شده سیم فلزی زرد رنگشه نه اون نخها (اصطلاحاً پرده ها) ولذا، تشکر می کنم، زحمتتون نمی دم فعلا یک عالمه از نخهای مخصوص پرده دارم که هنوز بازشونم نکرده ام و فکر کنم مرطوب باشند و قابل استفاده.
امروز، قراره یکی از فامیل بره یک حسابی باز کنه ، من امتیاز واممو تفویض کنم به حسابشون، ایشون وام رو بگیره، پس بفرسته به خودم !!!
فقط بخاطر اینکه من اینجا ضامن ندارم!
قصد کردم معادل سود یک ماه مبلغ وام رو کادو بدم به خودش. حالا تا ببینم. فعلا که خبری ازش نیست، ولی تا ظهر می شه لاجرم.
در بادیه تشنگان بمردند، وز حلّه به کوفه می رود آب! اینم واسه اینکه دست خالی نباشید.
ایام به کام