می گه شرکت معظم سایپا،
رکورد فروش روزانة ماشین رو، یک تنه زده است!
تصور کن،
سایپا، بیش از بنز فروش داشته
بیش از بی ام و!
این، سایپا نیست که رکورد زده
خریّت ماست!
و من مطمئنم باز هم، رکورد خواهد شکست.
می گه شرکت معظم سایپا،
رکورد فروش روزانة ماشین رو، یک تنه زده است!
تصور کن،
سایپا، بیش از بنز فروش داشته
بیش از بی ام و!
این، سایپا نیست که رکورد زده
خریّت ماست!
و من مطمئنم باز هم، رکورد خواهد شکست.
به نظرم،
بجز قرض و مرض،
هرچی دیگه آدم داشته باشه، خیلی خوبه!
قرض،
خواب از چشم آدم بی پشتوانه می بره و مرض،
خواب از چشم هر آدمی،
حتی پشتوانه دارش، می گیره.
می خواستم برم موهامو کوتاه کنم،
زنگ زدم واسه نوبت و ،
دکّون نبود گویا...
چه کنم؟!
تنها کار مفید امروز عصر، می شد این باشه.
هه هه، خودکار آبی نو گرفتم،
درش رو که برداشتم، می بینم کاندم زدن سر اون نوکش!
جان خودم!
یعنی می خوام بگم حتی جمادات هم به کاندوم معتقدند، بعد ما هی رت و رت ایدز می گیریم!
متن کنار وب از فیلم سوته دلان نقل شده و اینکه دل رو می خراشه یا کفرگویی است یا هرچه، ربطی به من نداره.
بی شک علی حاتمی تو ول و وازی ها این فیلم رو ساخته و این دیالوگ رو گذاشته و اگه یکم مونده بود و این روزها فیلم می ساخت،
چه بسا،
چیز دیگه ای رو می خواست بسازه!
چه بسا.
کلاً، کتمان بایدبکنه که یک چیزی این داره، یک چیزی اون، و خدای تبارک بین این این با اون اون کششی گذاشته که بتونند تحت لوای این کشش، ناخوشی های همدیگه رو تحمل کنند.
نمی دونماااااااااااا!
میگم یعنی.
این جک روهم دیروز یاد گرفتم:
می گه خانومه می ره تو بغل یک آقایی
آقاهه، یا سیر بوده یا پیر بوده یا طبعش یکم سرد بوده، هیچ واکنش مناسبی ازش سر نمی زنه
خانومه، شاکی می شه، به آقا می گه هی فلانی، مثل اینکه یک سوراخی هم اینجا هستش هااااااااااا!
آقاهه، خیلی کاشفانه می گه اوووووووووو! من دیدم سوز میاد، نگو از اینه !!!
چیه! فکر کردید تو بیابون، نوک کوه، با یک مشت آدم آفتاب سوخته، از دست دادن کری و ظریف حرف می زنند؟
نه برادر من. نچ!
بعدشم،
دیدید از اولش هم معلوم بود!
گفته بود چه بارون بیاد چه بارون نیاد فلان ما رفته به فاک!
آقا توافق کردیم، بازم نفتمون ارزون شد، دلارمون گرون!
والله نکرده بودیم هم اینها همین برنامه رو برای ما پیش می بردند!
اصلا آدم بعضی برنامه هایی که تحت عنوان پیش بینی فلانه موسسه هست رو می شنوه، نباید فکر کنه واقعاً پیش بینی است!
انگار بگو برنامه است!
همچین سر وقت و همچین دقیق عملی می شه که آدم نباید شک کنه بررررررنامه بوده!
الانه هم گفتن پیش بینی می شه نفت بشه بشکه ای 20 دلار. حالا اگه تا شب عید نرسید به این بها، هرچی گفتید حق باشما !
کدوم پیش بینی؟ کدوم کشک؟؟ بگید میکنیمش 20 دلار!
می فهمی جمال؟
بیست دلار، یعنی 60 هزار تومن یک بشکه نفت خام!
شما باک ماشین باباتو بنزین بزنی، یک چهارم این بشکه جا می گیره می شه 60 هزار!
حالا فکر کن بقیه بشکه و کل چیزهای دیگه که از این نفت استخراج می کنند چه سووودی داره براشون!
بعد می گیم گه خورد شاه که می خواست پتروشیمی رو گسترش بده و نفت خام نده دست کسی.
نمی فهمیم خب.
چه می فهمیم!
پسرم، جمال!
دیروز حین عبور از کنار مزارع کشت یونجه و الخ یک وسیله ای دیدم که وقتی اسمشو به یاد آوردم، خوش، حاااااااال شدم!
بهش می گفتند " کامکاسه" !
نمی دونم ریشه لغتش چیه ولی، باهاش علف و گندم و الخ خرد می کردند. علف خشک. فرض کن دستگاه سبزی خرد کنی مخصوص گندم و یونجه و جوی خشک.
من پای کامکاسه بوده ام!
اونقدر گرد و خاک به حلقومت فرو می کنه که تا دو سه روز فلانت بوی خاک می ده ! (مثال گفتماااااا خخخخخخخ)
شاد زیو !
جمال، عزیزم!
چای سبز می خوری؟
چای سیاهمان ته کشیده و فرصت نشده که بخرم، گو اینکه هییییییچ نمی دانم کدام مارک و بسته بندی چای مناسبی است و رنگ شده و بازیافتی نبوده بشر ظلوم جهول مستقیم آنرا از مزرعه چیده و به آن نریده.
می خرم. امروز
خبری از برف نیست اما زمین سفید است و آثار برف شب پیش همچنان هویداست.
طبق روال زندگی کارمندی، دوش گرفته و منتظر خشک شدن اندام مبارکم. بعد هم لقمه ای و روز از نو، انشاالله
نمی دونم.
می گفت کاسب جماعت صبح که بلند می شه می گه بسم الله، خدایا به امیدی تو. چون معلوم نیست مشتری براش بیاد، نیاد، چی بشه.
اما کارمند جماعت دیگه یاااااااادش هم به خدا نیست چون می دونه اگه وسط ماه باشه، کون هم بده چیزی بهش نمی دن، آخر ماه هم باشه اگه کون همه بذاره، حقوقش رو می دن فلذا، اینجور شده که نزد خدا، کارمند بی خدا از چشم خدا افتاده و کاسب با یاد خدا، رزقش همونطوری میاد!
نمی دونم.
روز خوش. شنگول باشید.
جمال، فرزندم!
اصفهان امروز برف بارید! گو اینکه در چهارمحال و بختیاری، آفتاب بود و باد!
دنیا عوض شده است. لااقل امروز چپه است!
روزم خوب و آرومی بود امروز. بعد از سالها رفتم سایت. راستش، احساس کوچکی (کوچک بودن) کردم نسبت به آدمهایی که تو شرایطی سخت، مشغول کار بودند. از کارگر ساده بگیر تا سرپرست و مهندسهای هم ردیف خودم.
آدمهایی که آفتاب سوزونده بودشون
آدمهایی که بعضاً دو سه سال بود ندیده بودمشون و به وضوح از بین رفته بودند!
لابد خودمم به همون نسبت داغون شده ام. نمی دونم.
هیچ نمی دونم.
فکر شام باید باشم. هرچند ناهار خوشمزه ای خوردم. جوجه کباب!
اما، گشنمه الان.
عجالتاً .
جور کردن لباس گرم مناسب کوه و بیابون، واسه منی که سالهاست دیگه سایت نمی رم مگه به طور اشرافی(!)، یکم سخته!
صبح زود پا شدم، تنبونم کش کرده ام،
یک عالمه ژاکت و بافت و الخ پیدا کردم و جور کردم که بپوشم.
می گن حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت
منم بعد از اینهمه سال، امروز می رم سر بزنم به کارگاه! تو بارون و گل!
نمی خواستم برم. این دکتوره اینقدر اصرار کرد دیدم اگه نرم فکر می کنه چه خبره. می رم ببینم چی به چیه. تا هرجا هرکی رفت منم می رم.
بفرمایید صبحانه
بچه به باباش می گه،
"بابا، من اگه کامپیوتر نخوام، تو حالت خوب می شه؟"
و پرستویی، در نقش بابای بچه،
قاطع، به پسرش جواب می ده:
نه! چون حالا من کامپیوتر می خوام !
دیگه هم هیچوقت این حرف رو نزن.