دیشب، تقریباً حوالی این ساعت، اتوبوس ما از تهران راه افتاد.
شایعه شده بود که اتوبوسها رو فرستادن مهران که کربلایی ها رو برگردونند و لذا، سرویس کم است منتهی،
به نظر اینطور نمی اومد. سرویس شش عصر بود که تااااااازه هفت شب راه می افتاد و داخلش مسافر واسه قم بود، اصفهان بود، یاسوج و گچساران و بهبهان نیز هم!
با اینهمه که عین اتوبوس واحد مسافر می زد، باز هم کلی صندلی خالی داشت.
اتوبوس عجیبی بود.
به وضوح نشون می داد که ماها آدم بشو نیستیم!
والله!
توش، یک عااااااالمه سر و صدا بود! فقط واسه اینکه اون شاگرد کون گشاد نمی کرد یک دوری بزنه ببینه کدوم سینی یا میله است که داره ذق ذق می کنه و یک جوری خفه اش کنه.
غیر از این، جناب شاگرد یخچال اتوبوس رو قفل کرده بود و هرکی آب می خواست اول می اومد یک عالمه زور می زد و بعد که نمی شد می رفت سراغش و اون با کلیدش می اومد فوری در رو باز می کرد و یک بطری آب می داد به مسافر!
مجدد قفل می کرد و می رفت!!
پذیرایی، که من فکر می کرد چیز عرفی شده باشه این روزها، اصلا متعارف نبود!
معمولاً یک لیوان مقوایی می ذارند که به هیچ دردی نمی خوره چون آب جوش یا چایی نیست توی اتوبوس.
چای کیسه ای و قند می ذارند که به دلیل فوق، به هیچ دردی نمی خورد داخل اتوبوس!
یک مشتی تنقلات هم هست، با آب میوه داغ.
این یارو ولی یک سبد داشت، بعد از دو ساعت که گذشت تو تاریک روشن اتوبوس جلوی همه می گرفت و اگه خیلی رو داری می کردی و توشو نگاه می کردی می فهمیدی کلوچه گذاشته با آب میوه. اگه هم حجب و حیا به خرج می دادی که هیچ! دستت به هرچی می خورد برمی داشتی و اونم می رفت.
آنچه مشهود تر از همه بود این بود که مسافر و وقت مسافر و قول راننده و اینها، کلاً به تخم بنی هندل بود! یک ساعت تاخیر داشت، موقع شام بجای بیست دقیقه که خودش گفت، سی و خرده ای دقیقه توقف کرد، وضع آب و پذیرایی هم که ذکر شد.
و اصلا این وضع خاص خط بخصوصی نیست. رفتنه هم صبح زود ترمینال بودیم، طرف گفت یک ربع دیرتر حرکت می کنه. بعدها که کاشف به عمل اومد حرکت پنج و نیم صبح ترمینال صفه رو غلط نکنم شش و نیم کاوه فروخته بود مرتیکه! یعنی یک ساعت زمان واسه طی کردن کمربند دور اصفهان!
بگذریم.
خوبه که امشب با دیشب فرق داره. شکر خدا بهتره
فردا صبح زود باید برم پروژه. سرد است و خیس و گل منتهی، اصرار دوستان است و بی حالی موندن تو اداره فلذا، باید لباس گرم جفت و جور کنم و البته دعا کنم بارون بگیره، بلکه بیخیال ما بشن!! بهرحال از این ستون به اون ستون فرج است!