به آبچی خانوم می گم من از عصر تا حالا چکار می کردم که هیچ کاری نکردم؟!
الانم که خوابم میاد!
شبتون خرّّّّم !
آخر هفته جلسه داریم، با یک دنیا کار نکرده !
بده ها، آدم تو خونه یاد کار باشه
سر کار یاد خونه
به آبچی خانوم می گم من از عصر تا حالا چکار می کردم که هیچ کاری نکردم؟!
الانم که خوابم میاد!
شبتون خرّّّّم !
آخر هفته جلسه داریم، با یک دنیا کار نکرده !
بده ها، آدم تو خونه یاد کار باشه
سر کار یاد خونه
امروزی، یکی برام تو تلگرام نظر گذاشته که:
داری موعظه می کنی؟
عقب جلو کرده بودم که بکوبم صافش کنم که گوشیم عکسشو بالا آورد و دیدم دختر طیبه است.
پسر طیبه.
با سازش عکس گرفته گذاشته پروفایلش،
به عکس پروفایل من گیر داده است
براش نوشتم با ساز عکس گرفتن یک جورایی ادّعا کردنه، منم پیشرفتم زیاد نبوده می ترسم ضایع بشم.
نوشته اینم هست. ولی موسیقی ایرانی راحته با روزی دو ساعت تمرین زود می شه یادش گرفت!
خخخخخخخخخ!
روز دو ساااااااااااعت !
ولی خدایی، چه حیف که نمی تونم هنوز ساز بزنم ،هاااااااااا!
صد حیف!
سه چهار نفری جمع و جور شدیم و ،
دو شیت کناف رو کوبیدیم به سقف!
مسخره شد! آخه قبلی ها شکم داده بود، با جدیدها فیت نمی شد
ولی مهم هم نیست زیاد
بطور کلی،
من از درست کردن کلید اتومات روشن خاموش کردن چراغها بیشتر ذوقم شد!
باحال بود
هنوزم لامپ سر دیوار رو می بینم ذوق می کنم!
خدا این حس و حال رو از ما نگیره، انشاءالله!
ضد حال از بلاگفا اومده اینو گفته:
"سلام کون سفید(اینو واسه اون پستت می گم که همسایه اومد واست قفلو درست کنه تو دید به اون کثیفی بهش داشتی مثلا خواستی بگی کونت سفیده؟چه فایده وقتی خواهان نداره)
راجع به این پست هم ،حالا کی نظر تو رو خواسته،همچین خودشو تحویل می گیره!من، خیلی متاسفم از آنچه بر سر فرانسوی ها اومد.
خدا رحمتشون کنه
امیدوارم دولت فرانسه هم یک نهادی به اسم بنیاد شهید رو تعریف کنند و به بازماندگان این حضرات ،
جهت تسّلی خاطر البته
و واسه اعزاز و اکرام کشته شدگان،
یک امکانات تو تسهیلاتی برقرار کنه.
امّا،
به نظر من خون فرانسوی ها به هیییییییییییییچ عنوان رنگین تر از خون افاغنه و مردم عراق و شام نبوده و نیست!
آنچه در خاور میانه رخ داده سر خود نیفتاده و بخاطر دخالت همین اروپایی ها و تصمیم اونها به تغییر جغرافیای سیاسی این منطقه بوده و ترس و ناامنی و نابودی رو بر تمام این مناطق حاکم کرده. با این وصف،
بد هم نیست که حضرات خودشون هم تا حدودی نا امنی رو بچشند و در ترس زندگی کنند!
حضرت علی می فرماید، بزرگترین نعمت امنیت است!
تمام
دیشب،
دلم کیک فنجونی خواست!
امشب،
باید یک کیکی بار بذاریم، قلوچ نشه بچه ام!
والله!
پریشب ها، رفتم خودپرداز بانک
از این خودپردازها که می ذارنش کنار یک سوپری و شعبه بانک نیست.
وقتی کارمو انجام دادم،
منتظر شدم که کارتمو پس بده
نداد
هی شدم،
هی نداد!
یکی اومد پشت سرم
بهش گفتم این کارت منو خورد!
گفت به به و رفت!
من موندم که هی چشامو بالبالی کنم به شکاف خودپرداز
اونم هیچّی پس نده
(عه یادم افتاد به یک لغتی که پریروزها واسه اولین بار شنیدم، چی می گفت؟ .... یادم نمیاد)
خلاصه
به صاحب سوپری گفتم این کارتمو خورد، باید برم شعبه؟
گفت آره!
کلی چونه که زدم فهمیدم خودشم کلیدشو داره منتهی می خواد منو ببره و بیاره
چاره ای نبود
(یادم اومد! می گفت چاکرا ! یکی از این خواننده ها بود می گفت خواهرش که خیلی هم شوهر خوبی داره یک مدتی عصبی شده بود بعد علتش این بود که تو مهمونی ها که می رفت لباس باز می پوشید،دوستانش نگاه چاکراهاش می کردند، ناخودآگاه موج نگاه اونها تو تن این باقی می موند، عصبی می شد. نفهمیدم چاکرا دقیقا چاک جلوشو می گفت یا عقبشو، سرچ کنم باید. بگذریم)
خلاصه
آقا راهمونو کشیدیم سمت خونه که فردا به این یارو سر بزنیم و اگه نشد شنبه بریم ازش کارتمونو بگیریم.
ده قدم اونورتر،
دست کردم جیبم
نگو کارتم تو جیبم بوده است!
یکم گیج و ویچ بودم و سرما و الخ، باعث شده بود ندادن رسید دستگاه تو مغز من تلقی شده بود به ندادن کارتم و خلاصه،
سوتی داده بودم!
خدا همه رو شفا بده انشاالله!
دارم فکر می کنم رابطه آدمیزاد با پشیمونی
یک جورایی مشابه رابطه موریانه حساب می شه با درخت!
همونطور که موریانه، درخت رو از داخل، می خوره و پوک و نابود می کنه
پشیمونی هم،
از داخل
آدمو می تراشه و از بین می بره!
خدا برا هیچکس نخواد!
اینطور نیست که آدم هرکاری می کنه بعدش واسه خودش کف بزنه و هورا بکشه.
نه
آآآآآآآآآآآآآدمه!
خطا می کنه
از اون زمان که تو بهشت بود می کنه،
تا همین الانه
چون آدمه!
مهم اینه که عین "آدم" ،
اشتباهشو تکرار نکنه !
حالا اگه شد !!
نمی تونه که!
و از مبرز ترین اشتباهات آدم، اینه که بذاره موریانة پشیمونی، توشو بخوره، خردش کنه...
نباید این باشه.
تقریباً،
می شه گفت،
اخلاقم سگه امروز.
من با همه اینکه می گم دنیا و همه آدمها کمرنگند برام
و نمی گم به تخمم اند، چون واسه بعضی ها احترام قائلم هنوزم،
منتهی
وقتی یکی مدااااااااااام موج منفی می ده، منم می گیرم.
امروز صبح،
دیگه سیرخواب شده بودم که ساعتمم شروع کرد به زر زر کردن
تا از زیر تخت پیداش کردم،
یکم طول کشید
اینم هی صداشو برد بالاتر
بعدش،
مشکل همیشگی اینکه،
از بس پوستم خشکه یا چه می دونم شاخی و سفته،
این صفحه تاچ درک نمی کنه که منم!
واکنش نشون نمی ده!
سر صبح،
باید اول دستمو هااااااااا کنم یکم مرطوب بشه که موبایلم بفهمه !
...
موبایل کونی !
خلاصه،
تا این کار رو بکنم،
اون نانجیب بازم صداشو بالاتر برد
بعدشم که نمی دونم دستم عوضی خورد به کجا که اصلا اون منگولة ساعته رفت و حالا مگه پیدا می شه!
یک مشت انگشتمو از چپ به راست کشیده ام
یک مشت از راست به چپ
زیر به بالا
بالا به پایین
خلاصه این آخری جواب داد و صفحة منحوسش اومد و حالا دوباره از نو،
صفحه کونی همونطور که گفتم،
انگشت ما رو قابل نمی دونن، واکنشی نمی دن!
خیلی مسخره است ها!
حالا من که بیدار بودم، می خواستم مثلاً رعایت مجاورین رو بکنم،
از آبجی خانوم اتاق مجاور تا همسایه اون سمت دیوار.
بیخیال.
بالاخره خاموش شد ولی،
...
اعصاب ندارم انگار...
گاهی،
دلم می خواد یک مدلی بود وبلاگ،
که هر کسی نمی تونست سرشو زیر بندازه و انگار خونه باباش باشه،
بیاد داخل
شب بخیر