حمیرا رو گذاشته است
زمانی که دختر بوده انگار
چه قدّ کوتاهی داره
و چقدر کمرش پهن بوده!
عین یک استوانه است بطور کلی !
نه آقا حلقه دستشه، اشتباه کردم. ولی خب کوتاه بوده و پهن، و بی بهره از خوشگلی.
به نظرم از اون غر غروهای روزگار میاد! حالا نمی دونم دیگه.
رفتم چایی دم کنم
می بینم قوری پر از چایی است
دفعه قبلی که دم کرده ام، یادم رفته بخورم!
همه اش بخاطر آلودگی هواست می دونم!
اینو بگم، شاید به درد آینده ای که قحطی میاد سراغ ملّت ، بخوره
قدیمها، مرحوم مادر بزرگه، باغ مختصری داشت.
پر بود از درخت بادوم و زردآلو. یک آلوچه هم یادم میاد.
اینها یکی یکی خشک شدند و الانه دیگه خاکش به سر است اون مزرعه اما
بهرحال یک زمانی، باغی بود واسه خودش
زردآلوها، هسته شیرینه نبودند. تلخه بودند به اصطلاح
یادمه مادر بزرگه یک دیگ مسی بزرگی می ذاشت و تمام هسته های زردآلو رو می ریخت داخلش می جوشوند.
شیرین می شد هسته ها
و تو آب جوش، آب می کشید و تقلی می شد
وقتی می شکستی، یک طعم آب شور همراه هسته زردآلو بود که باعث می شد بشینی و تااااااااااااااااااا دلت می خواد هسته زردآلو بخوری!
نه که نم کشیده بودند، زرتی هم از زیر سنگ پرت نمی شدند که گم بشن.
هسته های رام خوشمزه!
نمی دونم واسه چی این کار رو می کرد. آخه تا سر اجاق بود، طی دو سه روز، ما همه اش رو می خوردیم! کلا چیزی نبود که بگی نگه می داره واسه بعد یا حتی خودش می خوره.
ولی خب، می کرد.
لابد جای نقل و نبات اون روزها بوده!
والله!
خدا رحمتش کنه
همه رو رحمت کنه.
دکون قاسمی بودم، زنش از یک زنی گله می کرد که چرا روضه نیومده
حرف شد، فهمیدم شبی چهل هزار تومن به مداح پول میداده است
سه شب، صد و بیست هزار تومن!
زنها، درحالی که موز میخوردند که بچه هاشون قلوچ نشه ییهو،
تند تند می گفتند ایشالله جاش پر می شه
ایشالله جاش پر می شه
و خب،
من،
حرفی نداشتم! چی بگم!
همسایه کناری، زنشو سوار ویلچر کرده بود. می خواست ببره سوزن بزنه خانومه
خوشم اومد ازش
پیرمرد بازنشسته ارتش است
معمولا یک سامسونیت گونی برنجی دستش بود
امشب که با زنش بود، کت و شلوار مرتبی تنش کرده بود
آراسته
می خواست بره تا درمانگاه
می دونید،
خیلی جالب بود برام
اینکه اونطوری، شیک، با خانومش می رفت
نه مثل همیشه که تنها می دیدمش.
بماند که خانومه، همون لای در هم، غر می زد!
غر غر غر غر غر وعّه که خدا خفه کنه هرچی زن غر غرو است، به حقّ علی.
شب بخیر