۸۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

اتصال سه فاز


می گه

شغل شغالاً به شغله

به فتح ش و غ و ل

به ضمّ ش دوم و سوم

یعنی، شغالی مشغول شغلش بود.

حالا شغل شغاله چیه؟

شغال، یک حیوون ضعیف و ذلیل و بز دل است که اگه خیلی هنر کنه، سرقت می کنه!

با این وصف، باید گفت

کلّ شغال یتشغّل به شغل شریفه !


تق تقوا ! تو عربی ات خوبه ترجمه کن براشون. من قاط زده مغزم.

دلم می خواد چرند بگم فقط.

ف، قققققط !


راستی تق تقوا، سرکه ها بود که چند سال پیش خریدم، که شمادستور ترشی بدی، بعد شما ندادی هاااااااا!

اون سرکه ها، سرکه سفید وردا، تقریباً تمام شدش!

گفتم که بگم یادت بودم، دیشب که سرکه می ریختم قاطی مایع ظرفشویی، که بهتر بشورونه!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

راهنما نویسی


من عموماً سعی می کنم کارها و فایلهامو اتوماتیک کنم

نیمه اتوماتیک

بخاطر اینکه هر مساله ای رو هزاااااااار بار باید با یک تغییر کوچیک، بدونیم نتیجه اش چی می شه.

واسه همینم عموما فایل اکسل درست می کنم و یک صفحه بعنوان ورودی ها می ذارم و یک ماکرو می نویسم که وقتی یک ورودی کوچولو عوض شد کل فایل رو از نو محاسبه کنه

زمان که می گذره، خودمم یادم می ره چه کرده ام و چه نوشته ام اینه که از سالها پیش، توی فایها واسه خودم یادداشت هم می ذارم که چطور باید با هر فایلی کار کرد.

منتهی، امروز،

یادداشتم اینطورکی شده :

"ستونهای یک تا ده ستونهای آزادند. برای هر پروژه خاص، یکی از این ستونها (مثلا ستون2 یا ستون B) را انتخاب کرده و مقدار را در آن وارد کنید. این کار را برای تمام فصول در همان ستون انجام دهید. با اجرای ماکرو، ستون مقدار جایگزین شده و فهرست تکمیل خواهد شد. حوصله ندارم توضیح بدم! همینکه فهمیدید دیگه! اول بهمن 94 !"


خدا به دور !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تنوّع و دلزدگی


بطور کلی،

حوصله کار کردن ندارم.

حقوق ندادند

منم کار نمی کنم!

نه که خیلی به هم وابسته باشند اینها منتهی،

دست و دلم ، نمی ره به کارم !

ارضام نمی کنه کاری که دارم!

من مشاورم. بعنوان یک مشاور، همییییییییییشه به همه باید پاسخگو باشم! همیییییشه رو صندلی متهم ام! و حقوقم، هم از کارفرما کمتر است، هم از پیمانکار کمتر در میارم!

اشتباه کردم.

یک جای زندگی ام رو، اشتباه کردم!

درست اونجایی که درس خوندم!


من مونده ام یک الاغی که میاد می ره صنایع غذایی می خونه، به فرض،

یک احمقی که نساجی می خونه،

یک خری که می ره یک رشته ای می خونه که محل کارش هم یک محیط خشن کارخونه ای است، اونم بیرون شهر،

واسه چی می ره می خونه؟!

هروقت خیلی هنر بکنه، استخدام می شه واسه یک کارخونه دار

بعد سی سال آزگار،همیشه باید صبح زود از شهر بره بیرون، بوق سگ برگرده،

هیییییییچ امیدی به این نیست که خودش از خودش کارخونه ای داشته باشه

همه عمر، کارمند!

کارمند، در شرایط سخت!

شاعر قدیمها می گفت،

دچار باید بود!

من الان می گم،

حمار باید بود!



بی حوصله ام

یکی هم پیداش نمی شه سر این میز رو بگیرم با اونیکی عوض کنم، بلکه تنوعی بشه تو محیط کارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah