ما،
فردا هم می ریم سر کار !
ما،
خیلی کار کنیم!
خیییییییییلی!
یکی دو سه تا از چیزهایی که من تو زندگی ام پیش گرفتم و
تا الان ازشون بد ندیدم،
یکی اینه که دروغ نگم.
حتی المقدور نگم!
یا نگم، یا اگه حرفی رو زدم،دروغ نگم!
اینطوری، لازم نیست چیزی رو حفظ کنم و مراعات کنم و الخ!
همیشه هرچی رو هرجور راستش بوده گفته ام.
ملت هم که همه بیکاااااااار، فقط نشسته اند تستهای دوره ای از آدم بگیرند و ببرنت سمت باتلاقی که اونبار اینو گفتی الان اونو می گی و الخ و دولخ و حالا بیا و هی توضیح بده.
همون بحثها که شما زنها درش استادید
و من بخاطر همین خاصیتتون هم که شده، از تمااااااااااااااامتون لجم می گیره!
یکی دیگه هاش این که تو سایه راه نمی رم! همیشه سعی کردم تو ظلّ آفتاب باشم و چیزی مخفی نباشه. روووشن حرکت کنم، همه بدونند، کاری مخفی و دزدکی و سکرت نکنم.
از اینم تا حالا ضرر ندیدم. حالا تا از این به بعدش ببینم چی می شه.
دو روز است، به شدّت دلم میخواد یک فرصتی بشه که بتونم یکم مطالعه بکنم.
مطالعه چیزهایی که تا الان ازشون وحشت داشتم حتی!
مباحث تیغ دار!
شاید، این اعتیاد امثال من باشه
شاید یکی هم باشه همچین موقع هایی به لحاظ روحی،
دلش بخواد سیگار بکشه
یا بتپه به زن
نمی دونم
من امّا،
دلم یک جایی می خواد روشن، راحت، امن، گرم، تمیز و پر نور،
که بشینم و فکرکنم و مطالعه کنم و بفهمم یکم!
خیلی نفهم شدم ظاهرا !
هرکه ناموزد ز درس روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
همینجوری. الکی
دلم،
یک مسافرت تنهایی می خواد!
حتی، دلم می خواد تو خونه خودمم نباشم!
می دونید،
بحث اون صد مترمربعی است که من به تنهایی، واسه زندگی احتیاج دارم!
اینکه در تنظیم دمای محیط زندگی حتی،
نتونی صرفا نظر خودت رو اعمال کنی
اینکه صدای تلویزیون اذیتت کنه در حالی که می بینی کسی هم بهش گوش نمی ده و فقط روشن است که پس زمینه خالی نباشه
اینکه نتونی ساز بزنی چون گوشخراش است واسه بقیه!
جدا، دیو مردم گریزکه می گن وصف من است!
آدمها،
منشا استرس و اضطراب آدم می شن!
حس های نامعقول
انتظارها
رابطه های پیچیده
...
دلم، دو سه چهار ماه، تنهایی مطلق می خواد !
شاید یک سفر به خارج.
به یک جایی که نه کسی بشناستت نه کسی رو بشناسی نه حتی زبون محیط اطراف رو درک کنی!
تنها، خودت!
خسته ام این آخر سال...
امسال، ترقه ها، خعلی ترقه تر از هر ساله ها !
لامصّب ها بدجوری صدا می کنند!
اینم یک مدل عقده گشایی و بی فرهنگی است بین ماها،
حالا هرچی هرکی دلش می خواد بگه منبعث از فرهنگمونه!
کدوم فرهنگ؟
به نظر من، اونقدر شکاف بین نسلهای متوالی ما زیاده که همون اسپرم که از نسل قبل به نسل بعد منتقل شده، از معجزات خداست!
شما نگاه رانندگی ما بکنید! پسره یک لکاته سواره با هزاااااااار تا سرعت از لای همه می کشه و رد می کنه
خب اینو که نباید دولت و راهنمایی رانندگی و الخ چیزی بهش یاد بدن.
اینو، بابای پدرسوخته اش باید یادش می داده که الاغ! حدت اینه حریمت این!
خدا رحم کرده ماها به شغل و صناعتی هم شاغل نیستیم که اگه دیربرسیم موشکی که قرار بوده بشینه اینور ماه، ییهو می ره اونورتر! نه بابا! پدر سوخته شغلش کجا بود؟ فقط نمی دونم چرا صبح که می شینه پشت ماشین انگار نشادر به کونش کرده اند، عقده داره هی گاز بده!
امروز از خود ترمینال صفه تا بعد از سپاهان شهر، خدا می دونه چندتا ماشین خرد شده بود! ترافیکی بود که به عمرم ندیده بودم! سر یک چکه بارون! خب نکنید! امروزه یک پراید ناقابل رو بکوبید به دیوار، قد حقوق یکسال یک کارمند ارشد، بهتون زیان وارد شده است!
نکنید!
نکنید!
هیچی.
والله.
چی بگه آدم!
نظارت یک ساختمانی رو گرفته ام،
یارو خودش مهندس قدیمی،
پسر کره خرش مهندس عمران، مشغول به تحصیل در خارج،
طرح معماری ازخودشون در کرده اند،
پله از بر پیاده رو شروع می شه!
این تو سرش بخوره، چندتا پله که می ری پایین، باید دولّا بشی عین گود زورخونه با احترام تو بری وگرنه سرت می خوره به سقف !
از پنج شنبه هفته قبل کارشونو خوابوندم که درست کنید،
آخرش نتونستند!
منم با ذکر تماااام نکات در سابقه پرونده و تفهیم بهشون، مجوز بتن دادم!
خخخخخخخخ!
تا باااااااااباش در آد!
می گه ، هر که را امّ و اب ادب نکند،
گردش روزگار ادب کندی!
اینم باید بسازه تا بفهمه چی می گم بهش!
می گه ششصد میلیون تومن پول زمین خالی رو داده.
خب، دارندگی و برازندگی! حالا که داری، بده!
انصافاً از حق نگذریم باباهه، آدم استخون داری است و وجدان داره هنوز. با اینکه خیلی عجله داشت منتهی، تسلیم شد، تا جایی که می تونست دوباره کاری کرد، اما، یک بخشی از کار رو هم گذاشت که بعداً براش یک فکری کنه،
منم مانع فکر کردنش نشدم!
فکرکن!
چه جالب!
فکر کنم سه چهار روز گذشت از سوختن فن لپ تابم.
شاید یک هفته
الان آمارگیر رو نگاه کردم، سی و یک نفر، ثابت و استوار، مدام سر زده اند!
سی و یک پاکار !!!
خب، واسه اینها، باید احترام قائل شد به نظرم.
سی و یک رفق مخفی!
خخخخخخخخخخ!
عرض به حضور انورتون که روزهای پر کار و پر ازدحامی بود این دو سه روز. شنبه صبح پروازی رفتیم تهران. شب پروازی برگشتیم و صبح یکشنبه تعطیل، با ماشین ماموریت و تاااااااااااااا بوق سگ به بیابون بودیم.
سخت بود. من حوصله ام دیگه نمی کشه. در حدی بود که دلم می خواست با لگد، همکارمو از ماشین پرت کنم پایین! آخه هنوز هم که جلسه تمام شده بود، بحث می کردند!
پرواز صبح شنبه جالب بود. با نمیرالمومنین دامه برکاته همسفر بودیم! هه هه. همینکه سوار شد، یکی دو سه ردیف عقب تر، عین فنر از جا پرید و تا کمر دولا شد و گفت سلام حاج آقا!
من یاد قلم مرحوم جلال آل احمد افتادم. نمی دونم چرا.
یکی پشت سر، زمزمه کرد، خب الحمدلله امنیت پرواز تضمین شد!
خخخخخخ! خدایی، مهرش به دلم نشست! یک مشت استخون، اینهمه تاثیر گذار! هه هه! خدا سلامتی بده به همه مریضهای اسلام، بگید انشاالله!
کلا، غذای خوبی نخوردیم دو سه روز. با اینکه تهران بودیم، اما من فقط در حد رفع جوع، سد جوع، نمی دونم، در یک حد ناقابلی، می تونم غذا بخورم. یکشنبه هم که تو بیابون قیمه رو با جوجه کنار هم گذاشته بودند، بازم حالم بد می شد از دیدنشون.
نمی دونم چرا اما، اصلا خوب نیست که آدم دلش غذا رو نمی خواد! اصلا !
یکشنبه ای، از وسط یک دهی رد می شدیم که دیوار به دیوار قصابی داشت فقط! چیزی حدود 22 تا قصابی فعال من شمردم! فعال که می گم، یعنی اونها که باز بودند و اقلا یک گوسفند جلو مغازه آویزون کرده بودند و یا مشغول سلاخی بودند همونجا!
نمی دونم چه خبره ولی، شده تو یک شهرهایی، بنگاه های معاملات ملکی زیادند، یک جاهایی بانکها، تو این دهاتی که می گم هیچ مغازه دیگه ای نبود! یک دفتر خدمات دولتی بود، بقیه قصابی!
چرا، خدایی یکی هم مکانیکی داشت!
ولی، ملت چه وردار و ورمالی می کنند! هرکی دستش می رسه از ارز و مسکوک بار می زنه می بره، هرکی پاش به زمینه یا یک کوه رو حصار کشیده برداشته، یا حاشیه رودخونه ویلا ساخته، یا داره پرورش ماهی می زنه یا گلخونه! فکر کن هیچ زمانی مملکت اینقدر فعال و زاینده نبوده که الانه هست! فقط چیزی که نمی دونم اینه که آیا چند سال دیگه، واسه مردم عادی، چیزی می مونه یا نه! عین ساحلهای شمال که هر بخشش اختصاصی یک ارگانی است و کلا ساحل آزاد کم است، کم کم جوب آزاد، کوه آزاد، دره آزاد، چمن آزاد و کلاً چیزی که عمومی باشه، نایاب می شه. همونجوری که محموت رحمه الله علیه طی چند سال تمام اموال عمومی رو خصوصی فرمود و خب، از مایملک عموم به مایملک عده ای خاص تبدیل شد، پولش هم رفت که رفت!
و خدایی، جامعه یک علی نیاز داره! یکی که قسم بخوره، بیت المال رو، اگر مهر زنانشون کرده باشند، ازشون پس می گیرم و به بیت المال بر می گردونم!
یکی که اعتقادش، و توانش، و همّتش این باشه!
ماها، عملاً، بدبخت شدیم رفت!
شکافها، شکافهای بزرگی شده است. اونقدر بزرگ که شاید چندی دیگه، ما هم بشیم کشور هند!
بیخیال. تمامه دیگه.
دیشب، فن لپ تاپم یکمی با دور تند سر و صدا کرد،
بعدش هم دووووووود از کونش بلند شد و جرقّه زدن شروع کرد و خلاصه،
تمام !
دو روز قبلش، لامپ رشته ای خونه همینطوری شد و سوخت!
البته سر مسیر لپ تاپ محافظ بود، نمی دونم چش شد
خلاصه، این یک سرگرمی هم از ما گرفته شد و تمام! دیگه دسترسی به هیچ کجای عالم ندارم!
کل حساب کتابهای ساختمان هم روی لپ تاپ بود!
ولی دیگه یادم نمیاد چی داشتم روش.
حیف شد. ناراحتم کرد.
نمی دونم چرا، اینجا که میام بیشتر دلم می خواد ساکت باشم،
تا حرف بزنم !!
نمی دونم.
پنج تا بادمجون سرخ کردم و ،
یک تاس کباب هم بار گذاشتم.
خورش بادمجون می خواستم!!! الان یادم اومد این که بار گذاشتم نه اونی است که می خواستم!!
ولی، اصلا خورش بادمجون بلد نیستم بپزم!
شاید یک عالمه بادمجون سرخ شده بتپونم توی این، که بشه اون!
چه عرض کنم
حالم گرفته شد.
لینک افزودن صدا پیدا نکردم! می خواستم براتون یک کلیپ از سااااااااااز خودم بذارم! هه هه قسمت نشد.
آقا، یک خانومی هست یک فسقلکی جثه بیشتر نداره. سفییییییییییییید ماست! اخلاق زغنبوت!
این دیروز رفته بود موهاشو زرررررررررررررد کرده بود!
گفتم ییهو شماها نکنید!
عیییییی! فکر کن! خونه شون آدم ببینتش خودش سفید موهاش زرد، یاد لامپ شمعی میفته!
نکنید! هرکی هر شکلی هست خوبه! هی دست تو خودتون نکنید! خدا اگه می خواست بلد بود ابروهاتونو بذاره طاق پیشونیتون یا دم بریده بیافرینه یا هشتاد هشت یا الخ!
اینطور خواسته! هی دست توش نکنید!
هه هه این بگم براتون! من در عنفوان چهل سالگی، توت فرنگی خوردم!!!
خخخخخ! عین این زنهای باردار، در دکّون که دیدم هوس کردم. قبلاً هوس نمی کردم! الان نمی دونم چی در اندرونم کم شده که با دیدن توت فرنگی ها، دلم خواست!
خلاصه، مزه که نداشت، الانم یک کوه ازش روی اپن است!! جاتون تهی شماها بخورید.