۱۰۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

سیزده


رسیدیم به سیزده به در

امسال منتهی،

بر خلاف سالیان درازی که جزو واجبات بود روز سیزده حتتتماً بریم بیرون،

احتمالا که نه، قطعاً، 

جایی نمی ریم.

جالبه که رسوم کهن تحت تاثیر زمان، شرایط و اوضاع، رنگ می بازند!

امسال، شاید بریم یک قدمی بزنیم و بس! اونم یحتمل از ترس! ترس نحوست سیزده!!

هوا نسبتاً سرد است. بخصوص اگه باد شروع کنه به وزیدن. ضمن اینکه یک روز تمام سیخونکی نشستن با گردن بسته و درد کمر و زانو واسه مامانم دشواره. بخاطر همین، منزل می مونیم. واسه من مهم نیست. ولی فکر می کنم اگه می رفتیم و امروز یک عالمه آسمون رو نگاه می کرد به جای سقف هال، شاید بهتر بود. حالا روز بلند است، باید ببینیم چی می شه بعد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

رام شدن


همیشه یک فیلم صامت کوتاه جلو چشممه

یکی که وسط بیابون، چادری داشت و کوزه آبی و کتاب و بالشی

و یک صحرانورد که عصایی داشت و کوله پشتی ای و پاپوشی

اینها، مدتی همدیگه رو نگاه کردند 

در صحنه های بعد،

صحرا نوردی که دنیا دیده بود و سرد و گرم چشیده، طالب چادر و کوزه و بالش و کتاب اونی شده بود که نوجوون بود و خام و بی تجربه

و اون نوجوان بی تجربه که فقط تو سایه کتاب خونده بود، طالب گشتن و لذا، خواهان عصا و کوله پشتی و پاپوش و قمقمه

صحنه آخر، اینها معاوضه کرده بودند. 

یکی از راه اومده بود، با کوله باری از تجربه، و سایه می طلبید

یکی داشت به راه می زد، با پاپوشی و عصایی و یک قمقمه!


می دونید، دوست عزیز، من حس می کنم، بعد یک عالمه تجربه، الان میدونم چی می خوام! سایه و کتاب و کوزه !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

ماهی

عصری، مامانمو برداشتم ببرم بچرخونم. طفلک اینهمه موند توی خونه و تمام وقت دراز کش خوابید، خسته اش شد. گمونم الان تعداد و شکل کل ترکهایی که تو سقف هال هست رو می دونه.

رفتیم چشمه رباط. یک چشمه بی جونی چسبیده به گردنه رخ تقریبا. حد فاصل پلیس راه تا تونلها.

مردم، ماشینهای پلاک اصفهان، دبه دبّه از آب چشمه بار می زدند می بردند که اصفهان بخورند.

یکی شون می گفت واسه پای گلدون این آب معجزه می کنه!

نمی دونم.

یک چندتایی عکس گرفتیم. تا اونجا بودیم، یک گله بز هم اومد. تمامشون به دّو لب آب، شروع کردند آب خوردن! صف منظم و قشنگی بود تا اینکه یکی که کوچولو بود و گردنش نمی رسید پرید وسط جوب ! خخخخخ

بعدش دیگه هرکی هرکی شد!

یک پرورش ماهی هم بود که رفتیم و ماهی قزل خریدیم ازش. ماهی زنده، کیلویی 16 هزار تومن. طرف گفت چندتا، گفتم چهار پنج تا. بعدی هی دونه دونه با تورش گرفت و پرت کرد تو یک حوض خالی. نگاه کردم، به نظرم خیلی کم اومد، تعدادشو کردم هفت تا!

شد هفت کیلو !

کمرم برید تا تمیزشون کردم و رسوندم به مرحلة فریز شدن!

کلا این کارها خیلی مسخره است. آدم باید بگه نمی تونم، آماده کنن براش! بیخود نیست تو فروشگاههای بزرگ که می ری قیمت همه چیز دو سه برابر است! بابا کار برده خب!

والله!

جاتون تهی یکی اش رو هم درست کردیم الان. مزه که نداشت، اما پسندیدند حضرات.

باید دو تا دبه هم جور کنم. یکی رو بیارم دوغ بخرم، یکی هم از آب چشمه رباط! لابد یک چیزی هست که ملت اینجور می برند!

ولی، ماهی دیگه، یکم شک دارم! خسته شدم. لیز و لزج! بیشتر اینکه زنده بود و معلوم بود که چیه تحریکم کرد که بخرم. 

چقدر زبون ماهی عجیب غریبه!  عینهو پیکان بود! با یک عالمه دندون به لبه های پیکان!

کار خدا.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

گلخانه

دارم فکر می کنم که خوب بود اگه یک گلخونه داشتم تو خونه ام!

کاشت شاهی و تره و تربچه، همیشه تصور خوبی بوده برام!

دارم سرچ می کنم! خخخخخخخخ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شرح حال3


حالم خوبه الان.

خوشحالم.

یک عاااالمه خوابیدم دیشب. خدایی فرق می کنه آدم ساعت 8 صبح از رختخوابش بلند بشه،

یا عین سگ، دور از جون شما، پنج و نیم بلند بشه و بدو بدو کنه که برسه سر کار!

از شنبه، قراره تا ساعت چهار و نیم شرکت باشیم. خدایی خیلی زیاده!

خیییییییلی زیاد!

جوری که به چشمم میاد!

و فقط تهش نیست که به چشمم بیاد، از صبح اول وقت که می شینم پشت میزم، می گم اوووووووووووه، چطوری ساعت 4 بشه امروز!!!

بد هم هست. سه تا هم اتاقی دارم که بهرحال، سرشون تو کارشونه و مشغولند، اما من، مدام یا راه می رم، یا شعر و آواز دکلمه می کنم! یا می رم پیش فهیمه تو اتاق کناری، 

اونم وضع و روحش عین منه این روزها. داره می ره سمت تدریس خصوصی و این مدل کارها هرچند، تدریس هم از رونق می افته از قدم این الان!

مهم نیست. بهرحال.

همینکه مامانم بهتره، می ارزه به همه اینها. دلمو گرم می کنه.

دیروز براش یک عالمه گلدون آوردم! برام گل می کاره، می برم اصفهان خراب می کنم باز گلدون بر می گردونم!!

نمی دونم چقدر فرقه بین آب و هوای توی پارکینگ ما، 

با آب و هوای خونه خودم!

نمی دونم من روی گلدونها اثر می ذارم، یا اب و هوا روی جفت ما!

بهرحال، همه اینجا خوشحالترند!

خوبه بفروشم منزلمو!

اونروز شریکم زنگ زد، عید مبارکی و اینها.

راستش نمی دونم چکار کنم این پروژه رو! سر در گمم! نه پول کافی دارم که حکم کنم، نه وضع اونو می دونم! زنش پا به ماه است ولی تکلیفمون سر در گم است...

از طرفی اگه امسال نسازیمش، چندین میلیون خرج پروانه گرفتن، میاد رو دستمون باز!

داشتن یک جور،

نداشتن دو جور آدمو حرص می ده!


باید برم ساز بزنم. این هفته کلاس ساز دارم، روون نیستم الان.

خدایی این تعطیلات عید که مطالعه کردم و تحقیقات، خیلی مفید بوده برام. 

لذّت فهمیدن، 

فهم کتاب !



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

طنز


نوشته که،

از بس همراه اول پیامک آوای انتظار داد  من نگرفتم، پیام داده که:

مشترک مورد نظر اگر وضع مالی شما تا این حد خراب است عدد 5 را به شماره ... ارسال کنید تا به شما کمک مالی شود

بازم هیچی نفرستادم

پیام داده ، گدا ! به این شماره تک زنگ بزن و زود قطع کن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شعر و معر

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست

ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش!


الکی.

خوابم میاد شدید

اینها نشسته اند بلیط رزرو می کنند!


شب بخیر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

سادون!


بچه می گه،

آقای پیره زن و خانوم پیر زن!

هرچی بهش می گن آقای پیرزن نمی شه،

می گه چرا، آقای پیر زن و، خانوم پیر زن!





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

آبادی 2


اومدم آبادیمون

مامانم یکم بهتر شده، خیلی خوشحالم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کفش


فرمایشی نیست.

چی بگم.

آفتاب است و باد.

کار است و کار!

رفتم واسه خودم کفش بخرم،

بیخیال شدم!

دلم کفش اسپرت می خواست

پارچه ای

شکیل!

خسته شدم از چرمی و رسمی!

می خرم. یک موقع دیگه.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah