اینجا، آبادی!
من،
خعععععلی آدم بداخلاقی ام!
افتضّاح!
مثال عرض کنم، همین بعد از ظهر، کم مونده بود از شدّت عصبانیت، یقه خودمو جر بدم!
آقا، مامان ما دندونش موقع ناهار شکسته است.
بعد بجای اینکه فکر خودش باشه،
بلند شده رفته مراسم ختم فلان کس!
دم غروب برگشته، می گه بریم دکتر!
می گم خب مادر من، خودت مهم تری یا فلان مرحوم! نمی رفتی مراسم کوفتی رو،
وقت بیشتری بود آدم یک کاری می کرد!
رفته ایم مطب،
شونصد نفر آدم نشسته تو صف،
هی هم آدم میاد!
ما هم که بی نوبت رفته ایم، قاعدتاً همه بر ما مقدّم اند!
خلاصه، حرص خوردم!
خدا رحمت کنه همه رفتگان رو ولی والله اگه یکی شون راضی باشند که اینطور بازماندگان به دردسر و زحمت باشند!
آقا، مرد، ول کنید دیگه!
حضرت نبی وقتی فوت کرد، جنازه اش روی زمین بود علی قوله، حضرات صحابه جلسه گرفته بودند که کی بشینه جاش!
یعنی از دفن حضرت نبی امر مهمتری هم بوده!
نگید جریان انحرافی بوده ها! بابا هنوز بدن نبی مکرّم گرم بوده قطعا! یعنی همه آموزشی که به جامعه داده است، هنوز جلو چشمشونه، هنوز فرصت آماده کردن اذهان جامعه واسه واسه تحریف و جعل خاطره و روایت مهیا نشده!
می خوام بگم شاید خود نبی مکرم اینطور یادشون داده بوده. بهرحال خیلی از افراد صاحب وجاهت در زمان حضرت نبی مردند و لابد ایشون نه تو سر خودش کوفته نه سیاهشو چهل رووووووووز از تن نکنده نه از کار و زندگی افتاده!
خب مرده! خدا بیامرزتش! این چه مدل احترام گذاشتنه به طرف است که آقا دیگه کسی آهنگ نذاره و کسی قر نده و کسی عروسی نکنه و کسی فلان پسرشو نبره و الخ و دولخ که چیه، خانواده بازمانده داغداره!
من، نمی پسندم!