قدر


گاهی آدم، قدر چیزهایی که داره رو نمی دونه.

قدر دو خط آزادی

قدر دو خط رو راست بودن با خودش

قدر اینکه آقا بالاسر نداشته باشی

قدر اینکه بدهکار نباشی

قدر اینکه شب، بتونی سرتو راحت بذاری زمین و عمیییییییییییق، حتی بمیری!

ولی واسه کاری که می کنی،

واسه مردنت

جوابگوی کسی نباشی!

اونروز راننده کارگاه داشت از این می گفت که سوار تیوپ شده که از رودخونه بگذره، وسط راه تیوپ چپه شده و افتاده و داشته غرق می شده

می گفت اون وسط، فقط قیافه دو تا دخترهام جلو چشمم بود!

فقط!

من، نمی دونم اگه الان وسط رودخونه باشم، 

آیا قیافه کسی به چشمم میاد یا نه

ولی فکر می کنم، 

بی اینکه کسی جلو چشمم باشه،

می تونم راااااااااااااااااحت، حتی غرق بشم!

این اونه که می گم آدم حتی حس نکنه در قبال بچه اش، دینی داره که باید بده!

نمی تونم بگم

یعنی می گم، بد می شه

ضد ارزش می شه

نمی چرخه!

خوابم میاد...

شب بخیر...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

زن!

طرف راننده کامیون است

امروز عصر، یکم سر هم داد زدیم!

از اون دادها که حیوونها سر هم می زنند تا معلوم بشه رئیس قبله کیه!

و گه خورده که بتونه با من احتجاج کنه !

می گه صبح زنم زنگ زده که ماشین رو پنچر کرده اند!

چرند می گه. شما به هیچ صراطی نمی تونی یک میخ رو بتپونی تو لاستیک ماشینی که ایستاده است! با چکّش بکوبی روش کمونه می کنه بر می گرده می ره تو چشمت! نمی دونم. فکر می کنم تنها راهش استفاده از چاقو و الخ باشه که دیگه لاستیک نمی مونه تهش!

حالا حرفم این نبود.

می گه صبح تو جاده بودم، زنم زنگ زده که ماشین رو پنچر کرده اند.

خب بگو زنیکه!

اولاغ !

زنگ زدن داره؟

چکار کنه؟

غیر از اینکه اعصابشو خراب کنی، چه عایدی ای داره برات آخه؟؟

خب میاد خونه، 

یا اخلاقش گه است نمی کنتت،

یا بازم اخلاقش گهه، خشانت بار می کنتت!

یکم فکر خودت باش! گیرم که پنچر کرده اند، قطعاً نمی تونه از اون فاصله و اونجا پنچری تو رو بگیره! خب دو خط  فکر کن یک سنگی بزن تو سرش دیگه! والله مرد ها مستخدم شما نیستند! به حضرت  عبّاس نیستند! چطور دم از برابری و فضیلت و الخ می زنید، اصلا شما بهترید! خودتون مدیریت کنید یک پنچری رو دیگه ! کسی از پنچری گرفتن نمرده! من قول می دم!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

اوت !

ظهر،

هنوز لباس کارم تنم بود، وقتی تمام میگوها رو دونه دونه انداختم توی روغن داغ و،

گیج و مات،

هی نگاه می کردم ببینم مشکلش چیه، چرا این شکلی شده!

...

یادم رفته بود براشون مایه درست کنم و همونطور از لای پیاز و سیر و زعفرون کشیده بودمشون بیرون و تکونده بودمشون و انداخته بودم تو روغن!

خب،

خوردم.

جاتون تهی !

...

الانه،

بازم بالا سر برنج ایستاده بودم،

هی فکر می کردم این چرا این رنگی شده!

شکل شیربرنج شده بود!

نفهمیدم.

یکم زردچوبه ریختم داخلش، رنگ اومد به رخساره اش!

چه می فهمم.

زیره هم ریختم. لابد خوبه!

یادش بخیر رفته بودیم سفر، خرم آباد، یارو رو میزش، کنار خلال دندون، دو تا ظرف یکی زیره سیاه و یکی سبز گذاشته بود که ملت با دست، بر می داشتن و می انداختند بالا که بادشون فرو کش کنه !

خخخخخ! خدایی، آدم چه چیزهایی به چشمش می بینه!

نمی دونم. نمی دونم چرا اینجورکی شده ! دیگه دارم می زنم تو اوت !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

قضاوت دوستان


عرض به حضور انورتون،

نمی دونم چندین نفر مختلف، یک نظر واحد دارند،

یا چند نظر واحد، از یک نفر ساطع شده است!

بهرحال جمیعا و رحمه الله معتقدند که آن بانوی همسایه حتماً مالی نبوده وگرنه من بچه رو کشت و زرع فرموده بودم !

خیلی پر رویید بخدا ! اصلا منو اشتباه شناخته اید! من بچه مثبت خنگی ام! هرکی دیگه جای من بود با ماشین و خونه و مشغله، اونم اینجور تنها، کون کلاغهای آسمونم گذاشته بود! 

اما من نذاشتم!

نامردی نکنید اینقدر نامردها !


یکی از نظرات مفصل شما رو نمی تونم تایید کنم چون من و یک عالمه دیگه رو با هم قضاوت کرده بود. ببخش رفیق. می دونی که اونقدر کله شق ام که هرچی در خصوص خودم بگی رو تایید کنم امّا، وقتی به بقیه هم جسارت می شه، دیگه این انتظار، بیش از حده از من. بهرحال از نظرت ممنونم هرچند بعضا فعل و فاعلها رو قاطی زده بودی و تو نشونه گیری ات، خدشه وارد می شد.

می دونید،

من، یا فلانه جور که شما می گید هستم،

یا نیستم!

اگه نیستم، که دلیل نداره ناراحت بشم! من نیستم، اشتباه از شماست و واسه اشتباه دیگران من خودمو جر نمی دم.

اگه هستم، که هستم! چون از هیچ چیزی که هستم ناراحت نیستم، کسی هم تشخیص بده، ناراحت نمی شم.

به قول شاعر

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شیرین

از صبح که بیدار شدم، فقط دلم چیزهای شیرین می خواد

شکلات خوردم

الانم چای نبات!

قند خون که می افته ، همینطوریه؟!

اونوقت، چرا افتاده؟!!


یادم افتاد به خونه ای که تو مهرآباد داشتیم. یک تراس خیییییییلی بزرگ جلوش داشت که آدم دلش می خواست تو فصل بهار، بره و بشینه تو اون تراس بزرگ، درختها رو نگاه کنه و اون باغچه قشنگی رو که مرتیکه صاحبخونه، با پول من درستش کرده بوده ...

چندی قبل که رد می شدم دیدم خراب کرده و تا خرتناق زمین رو آپارتمان ساخته.

پولمو خورد. ازش نمی گذرم!

صاحب خونه اولی ام هم، پولمو خورد

همینطور آخری!

کلاً، انگار حروم از گلوی کسی پایین نره، مجاری محترمش گرفت می کنه!

یک گاهی، کسی نداره، می خوره، آدم می گه خب مستحق بود.

گاهی مردار به بعضی ها  حلال می شه منتهی،

کسی که داره،

وقتی به تخمش نیست این حرکات،

اونوقت آدم واگذارش می کنه به تیغ برهنه حضرت عبّاس! 

کاری که من کردم با این صاحب خونه ها !

گفتم براتون صاحب خونه اولیمون می خواست دخترشو بهم بده؟!

آی خواهرم از اون روز بدش می اومد ازش ! 

خخخخخخخ!

اونی که مهرآباد بود هم دختر داشت منتهی اونقدر این دختر زشت بود و مسخره بود رفتارهاش که اگه تماااااااااااام اون خونه و تراس و مال و اموالشو یارو می بست به پای دختره، من بر نمی داشتمش!

بگذریم. سر صبحی. بریم دو زار کار کنیم. عزّت زیاد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

خسته از تکرار

یکم خوابیدم

یکم جارو زدم

نشسته ام ببینم باقی روز چه کنم.

امروز حرف این بود که ساعت کاری رو بکنند تا چهار، پنج،

بعد عوضش پنج شنبه ها تعطیل باشیم.

نمی دونم. سخته به نظرم.

خسته می شه آدم.

کاش می شد کارمو عوض کنم. خسته شدم.

خسته شدم از کارم.

درخواست دادم پروژه ام رو عوض کنند. یک کاری تو بیابون. پروژه ساخت یک سازه ای، 

رد شد

باید برم سریلانکا ! یک موقعیت کاری هست بین ببرهای تامیل(؟)

اینم نمی شه.


امروز رفتم بازار، یکم راه رفتم. 

می خواستم کفش بخرم. 

یک کفش کاترپیلار تست کردم،

 بزرگ بود،

 کوچیکترش رو نداشت. 

کفش مسخره ای بود! راحت نبود اصلا!

دلم اسپرت می خواد. یک کفش پارچه ای قشنگ و راحت. 

سیتی سنتر رو هم دور زدم، نشد بازم.

نپسندیدم...

نمی دونم چرا، 

امّا ، 

امسال بر خلاف همیشه، 

به شدّت دلم می خواد خرید عید بکنم!

گمونم پیر شده ام! 

بچه شدم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

دلربا!

بی بی سی، مهاجرت لک لک ها  و اردکها و الخ رو نشون می ده

یک ماده تنها می مونه

بعد، نرهای جوان، واسه جذب علیا مخدّره،

شروع می کنند جلوش رقصیدن

و خب،

بالاخره یکی یک جوری می رقصه که ماده جذب بشه.

بین آدمها، اینطور نیست گویا.

وقتی یکی واسه دلربایی از یکی شروع می کنه به رقاصی،

بقیه با سنگ می زننش!

اولین ها، ننه بابا و فک و فامیل هر دو طرف!

رقصنده رو باید کشت !

بعدشم، به یک رقص که حل نمی شه!

خونه و ماشین و الخ و دولخ و اینها ! 

فی الواقع، تفاوت انسان از حیوان هم یکی اش همینه !

حیوون، با یکم ادا اطوار تصمیمشو می گیره اما انسان، می خواد کل معادلات دنیا رو با این یک کارش حل کنه!

آخرش هم که گند می زنه!


جامعه لک لک ها عین جامعة ماهاست! زوجها یک به یک اند!

ولی مدل زندگی اروپایی، مدل مرغ و خروسهاست!

یکی برای همه، همه برای یکی!

دقت کنید توی فیلمهای قرن شونزدهم هم این سرود شوالیه هاست!

یکی برای همه، همه برای یکی!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

مرد


دیشب یه سری رفتم در واحد شهرضا اینها، که رسید پرداختهای اینترنتی اش رو بدم در خونه شون

اینها وقتی می مونه معلوم نیست بعدا ذهنیت آدمها چی می شه و چی فکر می کنند.

رفتم، در واحد باز بود، محیط نیمه تاریک

زنگ زدم، گویا برق نبود، ییهو دخترش سرک کشید و فهمیدم که زنده است خلاصه

بهش می گم بیا اینها رو بگیر، می گه من چادر ندارم، شما در رو ببند تا بیام !

خخخخخخخ!

فکر کن! چادرش دم در آویزون بود، کون لختی داشت خونه می شست، بعد شوینده ریخته بود توی پریز برق، فیوز پریده بود، بوی شوینده محترم هم نمی رفته گویا، در روباز گذاشته بود که بو بره.

خلاصه

خواستم بگم هرکی دیگه جای من بود تو اون در باز و زن لخت و تنهایی و  الخ، الانه یک بچه بار گذاشته بود منتهی،

من در کمال حجب و حیا برگه ها رو گذاشتم پای آینه دم در و ، در رو بستم و اومدم بالا!

یعنی ها، بعضی ها به همسایه هم شااااااااانس نیاورده اند به مولا! اومدیم و اون طفلک دلش می خواست! یعنی یک نر نباید تو این ساختمان باشه، واسه روز مبادااااااا؟

خاک تو سّر خواجه ام کنند!

والله!


(اینها از تبعات و عوارض متاهل بودنه هااااااااا!

آدم می فهمه هیچ کجا هیچ خبری نیست، به زندگی می رسه! )


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

گوسفند

پریروز که رفته بودیم سایت، 

یک عااااااااالمه گله گوسفندی جاهای مختلف به چرا بودند

و قشنگی این گله ها،

یک عااااااالمه بره چند ماهه بود که هنوز، حتی کثیف نشده بودند!

گلوله های سفید برفی ! چابک! مست و خوشگل!


کارهای خدا هم عجیب غریبه ها!

نمی شد آدمیزاد، انرژی نخواد؟ 

غذا نخواد!

از آفتاب و باد و بارون انرژی اش رو بگیره!

یکم زشت نیست یک جانوری، یک جاندار دیگه رو می خوره؟!

نمی شد آدمیزاد باطری داشته باشه مثلا؟ 

شارژش هم که تمام شد، ییهو پودر بشه و تمام! که اینهمه قبر هم لازم نباشه !

نمی دونم. لابد اینطوری بهتر بوده.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

مغز و محتوی


نوشته که،


دوستم شکست عشقی خورده

اومده پیشم گریه می کنه و می گه

عشق و  عاشقی همه اش دروغه

دیگه میخوام مثل تو باشم

عاشق نشم، 

پست باشم،

آشغال باشم،

عوضی باشم

مثل لاشخورها زندگی کنم

اصلاً بشم یکی مثل تو که احساس نداره و هیچی حالیش نیست


موندم دلداریش بدم یا بزنم لهش کنم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah