حاتمی


متن کنار وب از فیلم سوته دلان نقل شده و اینکه دل رو می خراشه یا کفرگویی است یا هرچه، ربطی به من نداره.

بی شک علی حاتمی تو ول و وازی ها این فیلم رو ساخته و این دیالوگ رو گذاشته و اگه یکم مونده بود و این روزها فیلم می ساخت،

چه بسا،

چیز دیگه ای رو می خواست بسازه!

چه بسا.

کلاً، کتمان بایدبکنه که یک چیزی این داره، یک چیزی اون، و خدای تبارک بین این این با اون اون کششی گذاشته که بتونند تحت لوای این کشش، ناخوشی های همدیگه رو تحمل کنند.

نمی دونماااااااااااا!

میگم یعنی.


این جک روهم دیروز یاد گرفتم:


می گه خانومه می ره تو بغل یک آقایی

آقاهه، یا سیر بوده یا پیر بوده یا طبعش یکم سرد بوده، هیچ واکنش مناسبی ازش سر نمی زنه

خانومه، شاکی می شه، به آقا می گه هی فلانی، مثل اینکه یک سوراخی هم اینجا هستش هااااااااااا!

آقاهه، خیلی کاشفانه می گه اوووووووووو! من دیدم سوز میاد، نگو از اینه !!!


چیه! فکر کردید تو بیابون، نوک کوه، با یک مشت آدم آفتاب سوخته، از دست دادن کری و ظریف حرف می زنند؟

نه برادر من. نچ!

بعدشم،

دیدید از اولش هم معلوم بود!

گفته بود چه بارون بیاد چه بارون نیاد فلان ما رفته به فاک!

آقا توافق کردیم، بازم نفتمون ارزون شد، دلارمون گرون!

والله نکرده بودیم هم اینها همین برنامه رو برای ما پیش می بردند!

اصلا  آدم بعضی برنامه هایی که تحت عنوان پیش بینی فلانه موسسه هست رو می شنوه، نباید فکر کنه واقعاً پیش بینی است!

انگار بگو برنامه است!

همچین سر وقت و همچین دقیق عملی می شه که آدم نباید شک کنه بررررررنامه بوده!

الانه هم گفتن پیش بینی می شه نفت بشه بشکه ای 20 دلار. حالا اگه تا شب عید نرسید به این بها، هرچی گفتید حق باشما !

کدوم پیش بینی؟ کدوم کشک؟؟ بگید میکنیمش 20 دلار!

می فهمی جمال؟

بیست دلار، یعنی 60 هزار تومن یک بشکه نفت خام!

شما باک ماشین باباتو بنزین بزنی، یک چهارم این بشکه جا می گیره می شه 60 هزار!

حالا فکر کن بقیه بشکه و کل چیزهای دیگه که از این نفت استخراج می کنند چه سووودی داره براشون!

بعد می گیم گه خورد شاه که می خواست پتروشیمی رو گسترش بده و نفت خام نده دست کسی.

نمی فهمیم خب.

چه می فهمیم!



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

قدیم3


پسرم، جمال!

دیروز حین عبور از کنار مزارع کشت یونجه و الخ یک وسیله ای دیدم که وقتی اسمشو به یاد آوردم، خوش، حاااااااال شدم!

بهش می گفتند " کامکاسه" !

نمی دونم ریشه لغتش چیه ولی، باهاش علف و گندم و الخ خرد می کردند. علف خشک. فرض کن دستگاه سبزی خرد کنی مخصوص گندم و یونجه و جوی خشک.

من پای کامکاسه بوده ام!

اونقدر گرد و خاک به حلقومت فرو می کنه که تا دو سه روز فلانت بوی خاک می ده ! (مثال گفتماااااا خخخخخخخ)


شاد زیو !



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

خدا

جمال، عزیزم!

چای سبز می خوری؟

چای سیاهمان ته کشیده و فرصت نشده که بخرم، گو اینکه هییییییچ نمی دانم کدام مارک و بسته بندی چای مناسبی است و رنگ شده و بازیافتی نبوده بشر ظلوم جهول مستقیم آنرا از مزرعه چیده و به آن نریده.

می خرم. امروز

خبری از برف نیست اما زمین سفید است و آثار برف شب پیش همچنان هویداست.

طبق روال زندگی کارمندی، دوش گرفته و منتظر خشک شدن اندام مبارکم. بعد هم لقمه ای و روز از نو، انشاالله

نمی دونم.

می گفت کاسب جماعت صبح که بلند می شه می گه بسم الله، خدایا به امیدی تو. چون معلوم نیست مشتری براش بیاد، نیاد، چی بشه.

اما کارمند جماعت دیگه یاااااااادش هم به خدا نیست چون می دونه اگه وسط ماه باشه، کون هم بده چیزی بهش نمی دن، آخر ماه هم باشه اگه کون همه بذاره، حقوقش رو می دن فلذا، اینجور شده که نزد خدا، کارمند بی خدا از چشم خدا افتاده و کاسب با یاد خدا، رزقش همونطوری میاد!

نمی دونم.

روز خوش. شنگول باشید.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شام3

جمال، فرزندم!

اصفهان امروز برف بارید! گو اینکه در چهارمحال و بختیاری، آفتاب بود و باد!

دنیا عوض شده است. لااقل امروز چپه است!


روزم خوب و آرومی بود امروز. بعد از سالها رفتم سایت. راستش، احساس کوچکی (کوچک بودن) کردم نسبت به آدمهایی که تو شرایطی سخت، مشغول کار بودند. از کارگر ساده بگیر تا سرپرست و مهندسهای هم ردیف خودم. 

آدمهایی که آفتاب سوزونده بودشون

آدمهایی که بعضاً دو سه سال بود ندیده بودمشون و به وضوح از بین رفته بودند!

لابد خودمم به همون نسبت داغون شده ام. نمی دونم.

هیچ نمی دونم.


فکر شام باید باشم. هرچند ناهار خوشمزه ای خوردم. جوجه کباب!

اما، گشنمه الان.

عجالتاً .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

حسنی و کوه و صحرا!


جور کردن لباس گرم مناسب کوه و بیابون، واسه منی که سالهاست دیگه سایت نمی رم مگه به طور اشرافی(!)، یکم سخته!

صبح زود پا شدم، تنبونم کش کرده ام،

یک عالمه ژاکت و بافت و الخ پیدا کردم و جور کردم که بپوشم.

می گن حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت

منم بعد از اینهمه سال، امروز می رم سر بزنم به کارگاه! تو بارون و گل!

نمی خواستم برم. این دکتوره اینقدر اصرار کرد دیدم اگه نرم فکر می کنه چه خبره. می رم ببینم چی به چیه. تا هرجا هرکی رفت منم می رم.


بفرمایید صبحانه


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

دیالوگ!


بچه به باباش می گه،

"بابا، من اگه کامپیوتر نخوام، تو حالت خوب می شه؟"

و پرستویی، در نقش بابای بچه،

قاطع، به پسرش جواب می ده:


نه! چون حالا من کامپیوتر می خوام !

دیگه هم هیچوقت این حرف رو نزن.






۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
arash shah

التماس بارون!

دیشب، تقریباً حوالی این ساعت، اتوبوس ما از تهران راه افتاد.

شایعه شده بود که اتوبوسها رو فرستادن مهران که کربلایی ها رو برگردونند و لذا، سرویس کم است منتهی،

به نظر اینطور نمی اومد. سرویس شش عصر بود که تااااااازه هفت شب راه می افتاد و داخلش مسافر واسه قم بود، اصفهان بود، یاسوج و گچساران و بهبهان نیز هم!

با اینهمه که عین اتوبوس واحد مسافر می زد، باز هم کلی صندلی خالی داشت.

اتوبوس عجیبی بود.

به وضوح نشون می داد که ماها آدم بشو نیستیم! 

والله!

توش، یک عااااااالمه سر و صدا بود! فقط واسه اینکه اون شاگرد کون گشاد نمی کرد یک دوری بزنه ببینه کدوم سینی یا میله است که داره ذق ذق می کنه و یک جوری خفه اش کنه.

غیر از این، جناب شاگرد یخچال اتوبوس رو قفل کرده بود و هرکی آب می خواست اول می اومد یک عالمه زور می زد و بعد که نمی شد می رفت سراغش و اون با کلیدش می اومد فوری در رو باز می کرد و یک بطری آب می داد به مسافر!

مجدد قفل می کرد و می رفت!!

پذیرایی، که من فکر می کرد چیز عرفی شده باشه این روزها، اصلا متعارف نبود!

معمولاً یک لیوان مقوایی می ذارند که به هیچ دردی نمی خوره چون آب جوش یا چایی نیست توی اتوبوس.

چای کیسه ای و قند می ذارند که به دلیل فوق، به هیچ دردی نمی خورد داخل اتوبوس!

یک مشتی تنقلات هم هست، با آب میوه داغ.

این یارو ولی یک سبد داشت، بعد از دو ساعت که گذشت تو تاریک روشن اتوبوس جلوی همه می گرفت و اگه خیلی رو داری می کردی و توشو نگاه می کردی می فهمیدی کلوچه گذاشته با آب میوه. اگه هم حجب و حیا به خرج می دادی که هیچ! دستت به هرچی می خورد برمی داشتی و اونم می رفت.

آنچه مشهود تر از همه بود این بود که مسافر و وقت مسافر و قول راننده و اینها، کلاً به تخم بنی هندل بود! یک ساعت تاخیر داشت، موقع شام بجای بیست دقیقه که خودش گفت، سی و خرده ای دقیقه توقف کرد، وضع آب و پذیرایی هم که ذکر شد.

و اصلا این وضع خاص خط بخصوصی نیست. رفتنه هم صبح زود ترمینال بودیم، طرف گفت یک ربع دیرتر حرکت می کنه. بعدها که کاشف به عمل اومد حرکت پنج و نیم صبح ترمینال صفه رو غلط نکنم شش و نیم کاوه فروخته بود مرتیکه! یعنی یک ساعت زمان واسه طی کردن کمربند دور اصفهان! 

بگذریم.

خوبه که امشب با دیشب فرق داره. شکر خدا بهتره

فردا صبح زود باید برم پروژه. سرد است و خیس و گل منتهی، اصرار دوستان است و بی حالی موندن تو اداره فلذا، باید لباس گرم جفت و جور کنم و البته دعا کنم بارون بگیره، بلکه بیخیال ما بشن!! بهرحال از این ستون به اون ستون فرج است!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

ازار، به کسر الف


پسرم جمال!

ماسیمادوتی لباسهاشو حراج کرده است.

یک سری زدم

در رگال ازارها،

 قماشی بود به غایت نیکو! خوش رنگ و خوش دوخت و با بر و رو!

بهای آن قبل از آف، حدود یک هفته کارمندی والد مکرّم تو بود!


نگران نشو پسرم! پدرت اگر این قماش را می خرید سالیان سااااال آنرا مالک بود!

ما کارمند جماعت به فراست در یافته ایم که باید ازار از پای در آورد و به حرفه مشغول شد!

نه از این باب که ما بدکاره یا فاحشه ایم پسرم.

 نه!

از این باب که اقتضای حرفه کارمندی این است و قبول کن که با رعایت این ابتکار،

 یک ازار،

 سالیان سال به ما کار خواهد داد!


توضیح سنجاقکونه!:

 ازار، به کسر الف اول، به معنی شلوار، لغت ایرانی مصطلح در زمان حسنک وزیر بوده است.

معادل پای پوش، شلوار، قماشی جهت ستر عورت و حفظ بدن از گزند


توضیح دوم اینکه آخرین توضیح قبل دیگر بی معنی است چون تنبان مذکور را که من پا زدم به اصطلاح، چنان چیز دهشتناکی در فلانه موضع نمایانده می شد که ضربان قلب خودم هم به تلاطم افتاد! منظور اینکه این روزگار، ازار کاربری ستر عورت خود را به نشر عورت(!) بدل کرده و انواع چاقی و لاغری و وازی لای پا و دنبه و دنبلان آدم رو به نمایش می ذاره، 

در یک کلام !

توضیح سوم اینکه پدر جمال بعنوان یک مهندس فوق لیسانس با بیش از یک دهه سابقه کار مرتبط و تخصصی، ماهانه معادل چهارشلوار مارک ماسیمادوتی حقوق درمیابد!

اگر به زبان زمان ماضی گفتگو کنیم،

تقریبا، ماهی، از قرار دو سکّه !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

دینام


پسرم، جمال!

من هی کرمم می گیره باهات صحبت کنم و برات حرف بزنم منتهی،

هی به خودم نهیب می زنم که باید کار کنم! باید کار کنم! باید کار کنم!

لذا،

یاد من بینداز تا بگویمت آدمیزاد مسافر که باشد ولو اینکه بلیط vip ممهور به مهر تعاونی در جیب داشته باشد و چندین هزار سلفیده باشد باز هم، گریبانش در گرو بنی هندل است و نه که فکر کنی اگر مرکب شخصی داشته باشی رهایی که رهایی اصلاً برازندة ایرانی نیست، مثال عرض کنم همین هفته ماضی تسمه دینام ماشین نوی ما در نصفه شبی بادی و سرررررد، سرخود ترکیدن گرفت و نیم ساعتی معطل امداد خودرو نامی شدیم و الحق پدرآمرزیده کار را راه انداخت و به یمن همین همّت و جوانمردی اش من هم صفحه را امضا کردم گو اینکه به وضوح مشخص بود طرف دو قلم کار کرده است یکی را در ردیف یک نوشته دیگری را در ردیف سه! و اینکه بعد از امضای من ردیف دوم با چه آیتم یا وسیله ای پر خواهد شد، الله اعلم و لاغیر!

و مهم نیست ! بلکه من راضی ترم بخشی از 34 میلیون تومان بی زبونم به این جوانکی برسد که در نیمه شبی سرد و بادی اتولم را تعمیر نمود. این پسر اگر آیتم دو را پرکند دزدی است که به دزد دیگری زده و علی قول عموم، شاه دزد منطقه ماست! حلالش باد!


به زبون آدمیزاد بگم، گویا هرزگردی که روی ماشین 206 بسته شده کیفیت داغونی داره . ماشین من هنوز به 20 هزار کیلومتر نرسیده، اینطوری تسمه ترکوند و معطلم کرد. از وقتی تسمه رو و هرزگرد و پایه اش رو عوض کرده ماشین سوت قدرتی زمان جوونی اش رو می کشه برام. چیزی شبیه شیهه اسب! خعلی حس خوبی می ده الان! و من هیچ نمی تونم بفهمم این سوت چه ربطش به تسمه دینام! ولی بهرحال، راضی ام ازش!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نخستین نمای برف


پسرم جمال!

من صبح زود، گمانم یکربع به هفت بیدار شدم.

مختصر صبحانه ای حاوی نان خانگی و پنیر پاستوریزه و چند لقمه کره پاستوریزه با عسل گون تناول نمودم و یک لوووووول نان و پنیر و گردو برداشتم و یک استکان چای سبز با نبات نوشیده، عازم بازدید از فنداسیون یکی از پلاکهای تحت نظارتم شدم.

بعد هم به دفتر کارم در خیابان نظر آمده یک تغاااااااار آش آبادان سرد شده که رفقا برایم نگه داشته بودند تناول فرموده چندین جلسه با دوستان برقرار فرموده و اکنون از پنجره به اولین برف امسال، نظّاره ام!


بی زلف سرکشش دل سودایی از ملااااااااال

همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم

در گوشة امید، چو نظّارگان ماه

چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah